مثنوی معنوی/در معنی لولاک لما خلقت الافلاک
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر پنجم مثنوی (در معنی لولاک لما خلقت الافلاک) از مولوی |
' |
شد چنین شیخی گدای کو به کو | عشق آمد لاابالی اتقوا | |
عشق جوشد بحر را مانند دیگ | عشق ساید کوه را مانند ریگ | |
عشقبشکافد فلک را صد شکاف | عشق لرزاند زمین را از گزاف | |
با محمد بود عشق پاک جفت | بهر عشق او را خدا لولاک گفت | |
منتهی در عشق چون او بود فرد | پس مر او را ز انبیا تخصیص کرد | |
گر نبودی بهر عشق پاک را | کی وجودی دادمی افلاک را | |
من بدان افراشتم چرخ سنی | تا علو عشق را فهمی کنی | |
منفعتهای دیگر آید ز چرخ | آن چو بیضه تابع آید این چو فرخ | |
خاک را من خوار کردم یک سری | تا ز خواری عاشقان بویی بری | |
خاک را دادیم سبزی و نوی | تا ز تبدیل فقیر آگه شوی | |
با تو گویند این جبال راسیات | وصف حال عاشقان اندر ثبات | |
گرچه آن معنیست و این نقش ای پسر | تا به فهم تو کند نزدیکتر | |
غصه را با خار تشبیهی کنند | آن نباشد لیک تنبیهی کنند | |
آن دل قاسی که سنگش خواندند | نامناسب بد مثالی راندند | |
در تصور در نیاید عین آن | عیب بر تصویر نه نفیش مدان |