مثنوی معنوی/تفسیر و هو معکم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر پنجم مثنوی (تفسیر و هو معکم) از مولوی |
' |
یک سپد پر نان ترا بیفرق سر | تو همی خواهی لب نان در به در | |
در سر خود پیچ هل خیرهسری | رو در دل زن چرا بر هر دری | |
تا بزانویی میان آبجو | غافل از خود زین و آن تو آب جو | |
پیش آب و پس هم آب با مدد | چشمها را پیش سد و خلف سد | |
اسپ زیر ران و فارس اسپجو | چیست این گفت اسپ لیکن اسپ کو | |
هی نه اسپست این به زیر تو پدید | گفت آری لیک خود اسپی که دید | |
مست آب و پیش روی اوست آن | اندر آب و بیخبر ز آب روان | |
چون گهر در بحر گوید بحر کو | وآن خیال چون صدف دیوار او | |
گفتن آن کو حجابش میشود | ابر تاب آفتابش میشود | |
بند چشم اوست هم چشم بدش | عین رفع سد او گشته سدش | |
بند گوش او شده هم هوش او | هوش با حق دار ای مدهوش او |