دیوان شمس/ای ز هجرانت زمین و آسمان بگریسته
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ای ز هجرانت زمین و آسمان بگریسته) از مولوی |
' |
ای ز هجرانت زمین و آسمان بگریسته | دل میان خون نشسته عقل و جان بگریسته | |
چون به عالم نیست یک کس مر مکانت را عوض | در عزای تو مکان و لامکان بگریسته | |
جبرئیل و قدسیان را بال و پر ازرق شده | انبیا و اولیا را دیدگان بگریسته | |
اندر این ماتم دریغا تاب گفتارم نماند | تا مثالی وانمایم کان چنان بگریسته | |
چون از این خانه برفتی سقف دولت درشکست | لاجرم دولت بر اهل امتحان بگریسته | |
در حقیقت صد جهان بودی نبودی یک کسی | دوش دیدم آن جهان بر این جهان بگریسته | |
چو ز دیده دور گشتی رفت دیده در پیت | جان پی دیده بمانده خون چکان بگریسته | |
غیرت تو گر نبودی اشکها باریدمی | همچنین به خون چکان دل در نهان بگریسته | |
مشکها باید چه جای اشکها در هجر تو | هر نفس خونابه گشته هر زمان بگریسته | |
ای دریغا ای دریغا ای دریغا ای دریغ | بر چنان چشم عیان چشم گمان بگریسته | |
شه صلاح الدین برفتی ای همای گرم رو | از کمان جستی چو تیر و آن کمان بگریسته | |
بر صلاح الدین چه داند هر کسی بگریستن | هم کسی باید که داند بر کسان بگریسته |