دیوان شمس/باز نگار می کشد چون شتران مهار من
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (باز نگار می کشد چون شتران مهار من) از مولوی |
' |
باز نگار می کشد چون شتران مهار من | یارکشی است کار او بارکشی است کار من | |
پیش رو قطارها کرد مرا و می کشد | آن شتران مست را جمله در این قطار من | |
اشتر مست او منم خارپرست او منم | گاه کشد مهار من گاه شود سوار من | |
اشتر مست کف کند هر چه بود تلف کند | لیک نداند اشتری لذت نوشخوار من | |
راست چو کف برآورم بر کف او کف افکنم | کف چو به کف او رسد جوش کند بخار من | |
کار کنم چو کهتران بار کشم چو اشتران | بار کی می کشم ببین عزت کار و بار من | |
نرگس او ز خون من چون شکند خمار خود | صبر و قرار او برد صبر من و قرار من | |
گشته خیال روی او قبله نور چشم من | وان سخنان چون زرش حلقه گوشوار من | |
باغ و بهار را بگو لاف خوشی چه می زنی | من بنمایمت خوشی چون برسد بهار من | |
می چو خوری بگو به می بر سر من چه می زنی | در سر خود ندیدهای باده بیخمار من | |
باز سپیدی و برو میر شکار را بگو | هر دو مرا تویی بلی میر من و شکار من | |
مطلع این غزل شتر بود از آن دراز شد | ز اشتر کوتهی مجو ای شه هوشیار من |