خواجوی کرمانی (غزلیات)/بشکست دل تنگ من خسته کزین دست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (بشکست دل تنگ من خسته کزین دست) از خواجوی کرمانی |
' |
بشکست دل تنگ من خسته کزین دست | مشاطه سر زلف پریشان تو بشکست | |
دارم ز میان تو تمنای کناری | خود را چو کمر گر چه به زر بر تو توان بست | |
عمری و بافسوس ز دستت نتوان داد | عمر ار چه به افسوس برون میرود از دست | |
از دیده بیفتاده سرشکم که بشوخی | بر گوشهی چشم آمد و برجای تو بنشست | |
تا حاجب ابروت چه در گوش تو گوید | کارد همه سر سوی بنا گوش تو پیوست | |
ای دانه مشکین تو دام دل عشاق | از دام سر زلف تو آسان نتوان جست | |
معذورم اگر نیستم از وصل تو آگاه | کانرا خبرست از تو کش از خود خبری هست | |
گویند که خواجو برو از عشق بپرهیز | پرهیز کجا چشم توان داشتن از مست |