دیوان شمس/بیا کز غیر تو بیزار گشتم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (بیا کز غیر تو بیزار گشتم) از مولوی |
' |
بیا کز غیر تو بیزار گشتم | وگر خفته بدم بیدار گشتم | |
بیا ای جان که تا روز قیامت | مقیم خانه خمار گشتم | |
ز پر و بال خود گل را فشاند | به کوه قاف خود طیار گشتم | |
ترش دیدم جهانی را من از ترس | در آن دوشاب چون آچار گشتم | |
عقیده این چنین سازید شیرین | که من زین خمره شکربار گشتم | |
یکی چندی بریدم من از اغیار | کنون با خویشتن اغیار گشتم | |
ز حال دیگران عبرت گرفتم | کنون من عبره الابصار گشتم | |
بیا ای طالب اسرار عالم | به من بنگر که من اسرار گشتم | |
بدان بسیار پیچید این سر من | که گرد جبه و دستار گشتم | |
از آن محبوس بودم همچو نقطه | که گرد نقطه چون پرگار گشتم |