ملک الشعرا بهار (قصاید)/ماندهام در شکنج رنج و تعب
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | ملک الشعرا بهار (قصاید) (ماندهام در شکنج رنج و تعب) از ملک الشعرا بهار |
' |
ماندهام در شکنج رنج و تعب | زین بلا وارهان مرا، یارب! | |
دلم آمد در این خرابه به جان | جانم آمد در این مغاک به لب | |
شد چنان سخت زندگی که مدام | شدهام از خدای مرگ طلب | |
ای دریغا لباس علم و هنر | ای دریغا متاع فضل و ادب | |
که شد آوردگاه طنز و فسوس | که شد آماجگاه رنج و تعب | |
آه غبنا و اندها! که گذشت | عمر در راه مسلک و مذهب | |
غم فرزندگان و اهل و عیال | روز عیشم سیه نموده چو شب | |
با قناعت کجا توان دادن | پاسخ پنج بچهی مکتب ؟ | |
بخت بد بین که با چنین حالی | پادشا هم نموده است غضب | |
کیستم ؟ شاعری قصیده سرای | چیستم ؟ کاتبی بهار لقب | |
چیست جرمم که اندر این زندان | درد باید کشید و گرم و کرب ؟ | |
به یکی تنگنای مانده درون | چون به دیوار، درشده مثقب | |
روز، محروم دیدن خورشید | شام، ممنوع ریت کوکب | |
از یکی روزنک همی بینم | پارهای ز آسمان به روز و به شب | |
شب نبینم همی از آن روزن | جز سر تیر و جز دم عقرب | |
دزد آزاد و اهل خانه به بند | داوری کردنی است سخت عجب |