مثنوی معنوی/مکر دیگر انگیختن وزیر در اضلال قوم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر اول مثنوی (مکر دیگر انگیختن وزیر در اضلال قوم) از مولوی |
' |
مکر دیگر آن وزیر از خود ببست | وعظ را بگذاشت و در خلوت نشست | |
در مریدان در فکند از شوق سوز | بود در خلوت چهل پنجاه روز | |
خلق دیوانه شدند از شوق او | از فراق حال و قال و ذوق او | |
لابه و زاری همی کردند و او | از ریاضت گشته در خلوت دوتو | |
گفته ایشان نیست ما را بی تو نور | بی عصاکش چون بود احوال کور | |
از سر اکرام و از بهر خدا | بیش ازین ما را مدار از خود جدا | |
ما چو طفلانیم و ما را دایه تو | بر سر ما گستران آن سایه تو | |
گفت جانم از محبان دور نیست | لیک بیرون آمدن دستور نیست | |
آن امیران در شفاعت آمدند | وان مریدان در شناعت آمدند | |
کین چه بدبختیست ما را ای کریم | از دل و دین مانده ما بی تو یتیم | |
تو بهانه میکنی و ما ز درد | میزنیم از سوز دل دمهای سرد | |
ما به گفتار خوشت خو کردهایم | ما ز شیر حکمت تو خوردهایم | |
الله الله این جفا با ما مکن | خیر کن امروز را فردا مکن | |
میدهد دل مر ترا کین بیدلان | بی تو گردند آخر از بیحاصلان | |
جمله در خشکی چو ماهی میطپند | آب را بگشا ز جو بر دار بند | |
ای که چون تو در زمانه نیست کس | الله الله خلق را فریاد رس |