دیوان شمس/بر سر ره دیدمش تیزروان چون قمر
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (بر سر ره دیدمش تیزروان چون قمر) از مولوی |
' |
بر سر ره دیدمش تیزروان چون قمر | گفتم بهر خدا یک دمه آهسته تر | |
یک دم ای ماه وش اسب و عنان را بکش | ای تو چو خورشید و خور سایه ز ما زو مبر | |
گفت منم آفتاب نیست تو را تاب تاب | زانک ز یک تاب من از تو نماند اثر | |
زانک تو در سردسیر داشتهای رخت خشک | خشک لب و چشم تر بودهای از خشک و تر | |
برج من آن سوترست دور ز خشک و ترست | نیک عجب گوهرست نیک پر از شور و شر | |
از پس چندین حجاب چاک زدستی تو جیب | از پس پرده تو را یاوه شده پا و سر | |
جانب تبریز تاز جانب شمع طراز | شمس حق سرفراز تا شودت زیب و فر |