دیوان شمس/چو دررسید ز تبریز شمس دین چو قمر
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (چو دررسید ز تبریز شمس دین چو قمر) از مولوی |
' |
چو دررسید ز تبریز شمس دین چو قمر | ببست شمس و قمر پیش بندگیش کمر | |
چو روی انور او گشت دیده دیده | مقام دیدن حق یافت دیدههای بشر | |
فرشته نعره زنان پیش او چو چاوشان | فلک سجودکنان پیش او به چشم و به سر | |
به چشم نفس نشد روی ماه او دیدن | که نفس مینگشاید به سوی شاه نظر | |
که لعل آن مه خاصیت زمرد داشت | از آن ببست از او اژدهای نفس به صبر | |
درخت هر که بدو سر کشید جان نبرد | ز ارههای فنا و ز زخمههای تبر | |
کنون که ماه نهان شد ز ابر این هجران | ز ابرهای دو دیده فرودوید مطر | |
ز قطرههای دو دیده زمین شدی سرسبز | اگر نه قطره برآمیختی به خون جگر | |
جگر چو آلت رحمست رحم از او خیزد | از این سبب مدد دیدهها بکرد مگر | |
ز عشق جمله اجزای خانه باخبرند | چو کدخدای بود از جمال شه مخبر | |
تو طالب خبری کم نشین به بیخبران | گروه بیخبران را به هیچ سگ مشمر | |
که جفت مرده تو را مرده شوی گرداند | که شوی مرده بود خود ز مرده شوی بتر | |
به چشم درد به عیسی نگر اگر نگری | سرک مپیچ بدان چشم و در خرش منگر | |
چو همنشین شود انگور با خم سرکه | شراب او ترشی شد حریف اوست کبر | |
به حیله حیله تو سوراخ کن خم ترشی | برون گریز و بو سوی بحر شهد و شکر | |
کدام بحر خداوند شمس دین به حق | به ذات پاک خدا اوست خسرو اکبر |