دیوان شمس/چند از این راه نو روزگار
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (چند از این راه نو روزگار) از مولوی |
' |
چند از این راه نو روزگار | پرده آن یار قدیمی بیار | |
آتش فرعون بکش ز آب بحر | مفرش نمرود به آتش سپار | |
چرخ فلک را به خدایی مگیر | انجم و مه را مشناس اختیار | |
شمس و شموسی که سرآخر شدست | چون خر لنگست در آن مستدار | |
باد چو راکع شد و خود را شناخت | نیست در آخر چو خسان بیمدار | |
چشم در آن باد نهادست خس | کو کشدش جانب هر دشت و غار | |
خیره در آن آب بماندست سنگ | کوش بغلطاند در سیل بار | |
گر بد و نیکیم تو از ما مگیر | ما همه چنگیم و دل ما چو تار | |
گاه یکی نغمه تر مینواز | گاه ز تر بگذر و رو خشک آر | |
گر ننوازی دل این چنگ را | بس بود اینش که نهی برکنار | |
نور علی نور چو بنوازیش | باده خوش و خاصه به فصل بهار | |
در کف عشقست مهار همه | اشتر مستیم در این زیر بار | |
گاه چو شیری متمثل شود | تا برمد خلق از او چون شکار | |
گاه چو آبی متشکل شود | خلق رود تشنه بدو جان سپار |