دیوان شمس/راز را اندر میان نه وامگیر
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (راز را اندر میان نه وامگیر) از مولوی |
' |
راز را اندر میان نه وامگیر | بنده را هر لحظه از بالا مگیر | |
تو نکو دانی که هر چیز از کجاست | گر خطاها رفت آن از ما مگیر | |
روستایی گر بوم آن توام | روستایی خویش را رستا مگیر | |
چون مرا در عشقست ا کردهای | خود مرا شاگرد گیر ستا مگیر | |
تو مرا از ذوق میگیری گلو | تا بنالم گویمت آن جا مگیر | |
سوی بحرم کش که خاشاک توام | تو مرا خود لایق دریا مگیر | |
از الست آمد صلاح الدین تمام | تو ورا ز امروز و از فردا مگیر |