دیوان شمس/بر آستانه اسرار آسمان نرسد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (بر آستانه اسرار آسمان نرسد) از مولوی |
' |
بر آستانه اسرار آسمان نرسد | به بام فقر و یقین هیچ نردبان نرسد | |
گمان عارف در معرفت چو سیر کند | هزار اختر و مه اندر آن گمان نرسد | |
کسی که جغدصفت شد در این جهان خراب | ز بلبلان ببرید و به گلستان نرسد | |
هر آن دلی که به یک دانگ جو جوست ز حرص | به دانک بسته شود جان او به کان نرسد | |
علف مده حس خود را در این مکان ز بتان | که حس چو گشت مکانی به لامکان نرسد | |
که آهوی متأنس بماند از یاران | به لاله زار و به مرعای ارغوان نرسد | |
به سوی عکه روی تا به مکه پیوندی | برو محال مجو کت همین همان نرسد | |
پیاز و سیر به بینی بری و میبویی | از آن پیاز دم ناف آهوان نرسد | |
خموش اگر سر گنجینه ضمیرستت | که در ضمیر هدی دل رسد زبان نرسد |