دیوان شمس/چون مرا جمعی خریدار آمدند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (چون مرا جمعی خریدار آمدند) از مولوی |
' |
چون مرا جمعی خریدار آمدند | کهنه دوزان جمله در کار آمدند | |
از ستیزه ریش را صابون زدند | وز حسد ناشسته رخسار آمدند | |
همچو نغزان روز شیوه میکنند | همچو چغزان شب به تکرار آمدند | |
شکر کز آواز من این خفتگان | خواب را هشتند و بیدار آمدند | |
کاش بیداری برای حق بدی | اینک بهر سیم و زر زار آمدند | |
چون شود بیمار از ایشان سرخ رو | چون به زردی همچو دینار آمدند | |
خلق را پس چون رهانند از حسد | کز حسد این قوم بیمار آمدند | |
در دل خلقند چون دیده منیر | آن شهان کز بهر دیدار آمدند | |
همچو هفت استاره یک نور آمدند | همچو پنج انگشت یک کار آمدند | |
تا نگردی ریش گاو مردمی | سر به سر خود ریش و دستار آمدند | |
اهل دل خورشید و اهل گل غبار | اهل دل گل اهل گل خار آمدند | |
غم مخور ای میر عالم زین گروه | کاهل دل دل بخش و دلدار آمدند |