نظامی (لیلی و مجنون)/فرزانه سخن سرای بغداد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (لیلی و مجنون) (فرزانه سخن سرای بغداد) از نظامی |
' |
فرزانه سخن سرای بغداد | از سر سخن چنین خبر داد | |
کان شیفته رسن بریده | دیوانه ماه نو ندیده | |
مجنون جگر کباب گشته | دهقان ده خراب گشته | |
میگشت به هر بسیچ گاهی | مونس نه به جز دریغ و آهی | |
بوئی که ز سوی یارش آمد | خوشبویتر از بهارش آمد | |
زان بوی خوش دماغ پرور | اعضاش گرفته رنگ عنبر | |
آن عنبرتر ز بهر سودا | میکرد مفرحی مهیا | |
بر خاک فتاده چون ذلیلان | در زیر درختی از مغیلان | |
زانروی که روی کار نشناخت | خار از گل و گل ز خار نشناخت | |
ناگه سیهی شتر سواری | بگذشت بر او چو گرزه ماری | |
چون دید در آن اسیر بیرخت | بگرفت زمام ناقه را سخت | |
غرید به شکل نره دیوی | برداشت چو غافلان غریوی | |
کی بیخبر از حساب هستی | مشغول به کار بتپرستی | |
به گرز بتان عنان بتابی | کز هیچ بتی وفا نیابی | |
این کار که هست نیست با نور | وان یار که نیست هست ازین دور | |
بیکار کسی تو با چنین کار | بییار بهی تو از چنین یار | |
آن دوست که دل بدو سپردی | بر دشمنیش گمان نبردی | |
شد دشمن تو ز بیوفائی | خود باز برید از آشنائی | |
چون خرمن خود به باد دادت | بد عهد شد و نکرد یادت | |
دادند به شوهری جوانش | کردند عروس در زمانش | |
و او خدمت شوی را بسیچید | پیچید در اوی و سر نهپیچید | |
باشد همه روزه گوش در گوش | با شوهر خویشتن هم آغوش | |
کارش همه بوسه و کنار است | تو در غم کارش این چه کار است | |
چون او ز تو دور شد به فرسنگ | تو نیز بزن قرابه بر سنگ | |
چون ناوردت به سالها یاد | زو یاد مکن چه کارت افتاد | |
زن گر نه یکی هزار باشد | در عهد کم استوار باشد | |
چون نقش وفا و عهد بستند | بر نام زنان قلم شکستند | |
زن دوست بود ولی زمانی | تا جز تو نیافت مهربانی | |
چون در بر دیگری نشیند | خواهد که دگر ترا نهبیند | |
زن میل ز مرد بیش دارد | لیکن سوی کام خویش دارد | |
زن راست نبازد آنچه بازد | جز زرق نسازد آنچه سازد | |
بسیار جفای زن کشیدند | وز هیچ زنی وفا ندیدند | |
مردی که کند زن آزمائی | زن بهتر از او به بیوفائی | |
زن چیست نشانه گاه نیرنگ | در ظاهر صلح و در نهان جنگ | |
در دشمنی آفت جهانست | چون دوست شود هلاک جانست | |
گوئی که بکن نمینیوشد | گوئی که مکن دو مرده کوشد | |
چون غم خوری او نشاط گیرد | چون شاد شوی ز غم بمیرد | |
این کار زنان راست باز است | افسوس زنان بد دراز است | |
مجنون ز گزاف آن سیه کوش | برزد ز دل آتشی جگر جوش | |
از درد دلش که در برافتاد | از پای چو مرغ در سر افتاد | |
چندان سر خود بکوفت بر سنگ | کز خون همه کوه گشت گلرنگ | |
افتاد میان سنگ خاره | جان پاره و جامهپاره پاره | |
آن دیو که آن فسون بر او خواند | از گفته خویشتن خجل ماند | |
چندان نگذشت از آن بلندی | کان دل شده یافت هوشمندی | |
آمد به هزار عذر در پیش | کای من خجل از حکایت خویش | |
گفتم سخنی دروغ و بد رفت | عفوم کن کانچه رفت خود رفت | |
گر با تو یکی مزاح کردم | بر عذر تو جان مباح کردم | |
آن پردهنشین روی بسته | هست از قبل تو دلشکسته | |
شویش که ورا حریف و جفتست | سر با سر او شبی نخفتست | |
گرچه دگری نکاح بستش | ار عهد تو دور نیست دستش | |
جز نام تو بر زبان نیارد | غیر تو کس از جهان ندارد | |
یکدم نبود که آن پریزاد | صد بار نیاورد ترا یاد | |
سالیست که شد عروس و بیشست | با مهر تو و به مهر خویشست | |
گر بی تو هزار سال باشد | بر خوردن از او محال باشد | |
مجنون که در آن دروغگوئی | دید آینهای بدان دوروئی | |
اندکتر از آنچه بود غم خورد | کم مایه از آنچه کرد کم کرد | |
میبود چو مراغ پر شکسته | زان ضربه که خورد سرشکسته | |
از جزع پر آب لعل میسفت | بر عهد شکسته بیت میگفت | |
سامان و سری نداشت کارش | کز وی خبری نداشت یارش | |
مشاطه این عروس نو عهد | در جلوه چنان کشیدش از مهد | |
کان مهدنشین عروس جماش | رشگ قلم هزار نقاش | |
چون گشت به شوی پای بسته | بود از پی دوست دل شکسته | |
غمخواره او غمی دگر یافت | کز کردن شوی او خبر یافت | |
گشته خرد فرشته فامش | مجنونتر از آنکه بود نامش | |
افتاده چو مرغ پر فشانده | بیش از نفسی در او نمانده | |
در جستن آب زندگانی | برجست به حالتی که دانی | |
شد سوی دیار آن پریروی | باریک شده ز مویه چون موی | |
با او به زبان باد میگفت | کی جفت نشاط گشته با جفت | |
کو آن دو به دو بهم نشستن | عهدی به هزار عهده بستن | |
کو آن به وصال امید دادن | سر بر خط خاضعی نهادن | |
دعوی کردن به دوستاری | دادن به وفا امیدواری | |
و امروز به ترک عهد گفتن | رخ بی گنهی ز من نهفتن | |
گیرم دلت از سر وفا شد | آن دعوی دوستی کجا شد | |
من با تو به کار جان فروشی | کار تو همه زبان فروشی | |
من مهر ترا به جان خریده | تو مهر کسی دگر گزیده | |
کس عهد کسی چنین گذارد؟ | کو را نفسی به یاد نارد؟ | |
با یار نو آنچنان شدی شاد | کز یار قدیم ناوری یاد | |
گر با دگری شدی همآغوش | ما را به زبان مکن فراموش | |
شد در سر باغ تو جوانیم | آوخ همه رنج باغبانیم | |
این فاخته رنج برد در باغ | چون میوه رسید میخورد زاغ | |
خرمای تو گرچه سازگار است | با هر که به جز منست خار است | |
با آه چو من سموم داغی | کس بر نخورد ز چون تو باغی | |
چون سرو روانی ای سمنبر | از سرو نخورده هیچکس بر | |
برداشتی اولم به یاری | بگذاشتی آخرم به خواری | |
آن روز که دل به تو سپردم | هرگز به تو این گمان نبردم | |
بفریفتیم به عهد و سوگند | کان تو شوم به مهر و پیوند | |
سوگند نگر چه راست خوردی! | پیوند نگر چه راست کردی! | |
کردی دل خود به دیگری گرم | وز دیده من نیامدت شرم | |
تنها نه من و توئیم در دور | کازرم یکی کنیم با جور | |
دیگر متعرفان بکارند | کایشان بد و نیکها شمارند | |
بینند که تا غم تو خوردم | با من تو و با تو من چه کردم | |
گیرم که مرا دو دیده بستند | آخر دگران نظاره هستند | |
چون عهده عهد باز جویند | جز عهد شکن ترا چه گویند | |
فرخ نبود شکستن عهد | اندیشه کن از شکستن مهد | |
گل تا نشکست عهد گلزار | نشکست زمانه در دلش خار | |
می تا نشکست روی اوباش | در نام شکستگی نشد فاش | |
شب تا نشکست ماه را جام | با روی سیه نشد سرانجام | |
در تو به چه دل امید بندم | وز تو به چه روی باز خندم | |
کان وعده که پی در او فشردی | عمرم شد و هم به سر نبردی | |
تو آن نکنی که من شوم شاد | وانکس نه منم که نارمت یاد | |
با اینهمه رنج کز تو سنجم | رنجیده شوم گر از تو رنجم | |
غم در دل من چنان نشاندی | کازرم در آن میان نماندی | |
آن روی نه کاشنات خوانم | وان دل نه که بیوفات دانم | |
عاجز شدهام ز خوی خامت | تا خود چه توان نهاد نامت | |
با اینهمه جورها که رانی | هم قوت جسم و قوت جانی | |
بیداد تو گر چه عمر کاهست | زیبائی چهره عذر خواهست | |
آنرا که چنان جمال باشد | خون همه کس حلال باشد | |
روزی تو و من چراغ دل ریش | به زان نبود که میرمت پیش | |
مه گر شکرین بود تو ماهی | شه گر به دو رخ بود تو شاهی | |
گل در قصبی و لاله در خز | شیرین ورزین چو شیره رز | |
گر آتش بیندت بدان نور | آبش به دهان درآید از دور | |
باغ ارچه گل و گلاله دارست | از عکس رخت نواله خوارست | |
اطلس که قبای لعل شاهیست | با قرمزی رخ تو کاهیست | |
ز ابروی تو هر خمی خیالیست | هر یک شب عید را هلالیست | |
گر عود نه صندل سپید است | با سرخ گل تو سرخ بید است | |
سلطان رخت به چتر مشگین | هم ملک حبش گرفت و هم چین | |
از خوبی چهره چنین یار | دشوار توان برید دشوار | |
تدبیر دگر جز این ندانم | کین جان به سر تو برفشانم | |
آزرم وفای تو گزینم | در جور و جفای تو نبینم | |
هم با تو شکیب را دهم ساز | تا عمر کجا عنان کشد باز |