نظامی (خسرو و شیرین)/فرو زنده شبی روشنتر از روز
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (خسرو و شیرین) (فرو زنده شبی روشنتر از روز) از نظامی |
' |
فرو زنده شبی روشنتر از روز | جهان روشن به مهتاب شبافروز | |
شبی باد مسیحا در دماغش | نه آن بادی که بنشاند چراغش | |
ز تاریکی در آن شب یک نشان بود | که آب زندگی دروی نهان بود | |
سوادی نه بر آن شبگون عماری | جز آن عصمت که باشد پردهداری | |
صبا گرد از جبین جان زدوده | ستاره صبح را دندان نموده | |
شبی بود از در مقصود جوئی | مراد آن شب ز مادر زاد گوئی | |
ازین سو زهره در گوهر گسستن | وز آن سو مه به مروارید بستن | |
زمین در مشک پیمودن به خروار | هوا در غالیه سودن صدفوار | |
ز مشک افشانی باد طربناک | عبیرآمیز گشته نافه خاک | |
دماغ عالم از باد بهاری | هوا را ساخته عود قماری | |
سماع زهره شب را در گرفته | مه یک هفته نصفی بر گرفته | |
ثریا بر ندیمی خاص گشته | عطارد بر افق رقاص گشته | |
جرس جنبانی مرغان شبخیز | جرسها بسته در مرغ شبآویز | |
دد و دام از نشاط دانه خویش | همه مطرب شده در خانه خویش | |
اگر چه مختلف آواز بودند | همه با ساز شب دمساز بودند | |
ملک بر تخت افریدون نشسته | دل اندر قبله جمشید بسته | |
فروغ روی شیرین در دماغش | فراغت داده از شمع و چراغش | |
نسیم سبزه و بوی ریاحین | پیام آورده از خسرو به شیرین | |
کزین خوشتر شبی خواهد رسیدن؟ | وزین شادابتر بوئی دمیدن؟ | |
چرا چندین وصال از دور بینیم | اگر نوریم تا در نور بینیم | |
و گر خونیم خونت چون نجوشد | و گر جوشد به من بر چند پوشد | |
هوائی معتدل چون خوش نخندیم | تنوری گرم نان چون در نبندیم | |
نه هر روزی ز نو روید بهاری | نه هر ساعت بدام آید شکاری | |
به عقل آن به که روزی خورده باشد | که بیشک کار کرده کرده باشد | |
بسا نان کز پی صیاد بردند | چو دیدی ماهی و مرغانش خوردند | |
مثل زد گرگ چون روبه دغا بود | طلب من کردم و روزی ترا بود | |
ازین فکرت که با آن ماه میرفت | چو ماه آن آفتاب از راه میرفت | |
دگر ره دیو را دربند میداشت | فرشتش بر سر سوگند میداشت | |
ازین سو تخت شاخنشه نهاده | وشاقی چند بر پای ایستاده | |
به خدمت پیش تخت شاه شاپور | چو پیش گنج باد آورد گنجور | |
و زان سو آفتاب بتپرستان | نشسته گرد او ده نار پستان | |
فرنگیس و سهیل سرو بالا | عجب نوش و فلکناز و همیلا | |
همایون و سمن ترک و پریزاد | ختن خاتون و گوهر ملک و دلشاد | |
گلاب و لعل را بر کار کرده | ز لعلی روی چون گلنار کرده | |
چو مستی خوان شرم از پیش برداشت | خرد راه وثاق خویش برداشت | |
ملک فرمود تا هر دلستانی | فرو گوید به نوبت داستانی | |
نشسته لعل داران قصب پوش | قصب بر ماه بسته لعل بر گوش | |
ز غمزه تیر و از ابرو کمانساز | همه باریک بین و راست انداز | |
ز شکر هر یکی تنگی گشاده | ز شیرین بر شکر تنگی نهاده |