ناصر خسرو (قصاید)/حاجیان آمدند با تعظیم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | ناصر خسرو (قصاید) (حاجیان آمدند با تعظیم) از ناصر خسرو |
' |
حاجیان آمدند با تعظیم | شاکر از رحمت خدای رحیم | |
جسته از محنت و بلای حجاز | رسته از دوزخ و عذاب الیم | |
آمده سوی مکه از عرفات | زده لبیک عمره از تنعیم | |
یافته حج و کرده عمره تمام | باز گشته به سوی خانه سلیم | |
من شدم ساعتی به استقبال | پای کردم برون ز حد گلیم | |
مر مرا در میان قافله بود | دوستی مخلص و عزیز و کریم | |
گفتم او را «بگو که چون رستی | زین سفر کردن به رنج و به بیم | |
تا ز تو باز ماندهام جاوید | فکرتم را ندامت است ندیم | |
شاد گشتم بدانکه کردی حج | چون تو کس نیست اندر این اقلیم | |
باز گو تا چگونه داشتهای | حرمت آن بزرگوار حریم: | |
چون همی خواستی گرفت احرام | چه نیت کردی اندر آن تحریم؟ | |
جمله برخود حرام کرده بدی | هرچه مادون کردگار قدیم؟» | |
گفت «نی» گفتمش «زدی لبیک | از سر علم و از سر تعظیم | |
میشنیدی ندای حق و، جواب | باز دادی چنانکه داد کلیم؟» | |
گفت «نی» گفتمش «چو در عرفات | ایستادی و یافتی تقدیم | |
عارف حق شدی و منکر خویش | به تو از معرفت رسید نسیم؟» | |
گفت «نی» گفتمش «چون میکشتی | گوسفند از پی یسیر و یتیم | |
قرب خود دیدی اول و کردی | قتل و قربان نفس شوم لیم؟» | |
گفت «نی» گفتمش «چو میرفتی | در حرم همچو اهل کهف و رقیم | |
ایمن از شر نفس خود بودی | وز غم فرقت و عذاب جحیم؟» | |
گفت «نی» گفتمش «چو سنگ جمار | همی انداختی به دیو رجیم | |
از خود انداختی برون یکسر | همه عادات و فعلهای ذمیم؟» | |
گفت «نی» گفتمش «چو گشتی تو | مطلع بر مقام ابراهیم | |
کردی از صدق و اعتقاد و یقین | خویشی خویش را به حق تسلیم؟» | |
گفت «نی» گفتمش «به وقت طواف | که دویدی به هروله چو ظلیم | |
از طواف همه ملائکتان | یاد کردی به گرد عرش عظیم؟» | |
گفت «نی»گفتمش «چو کردی سعی | از صفا سوی مروه بر تقسیم | |
دیدی اندر صفای خود کونین | شد دلت فارغ از جحیم و نعیم؟» | |
گفت «نی» گفتمش «چو گشتی باز | مانده از هجر کعبه بر دل ریم | |
کردی آنجا به گور مر خود را | همچنانی کنون که گشته رمیم؟» | |
گفت « از این باب هر چه گفتی تو | من ندانستهام صحیح و سقیم» | |
گفتم «ای دوست پس نکردی حج | نشدی در مقام محو مقیم | |
رفتهای مکه دیده، آمده باز | محنت بادیه خریده به سیم | |
گر تو خواهی که حج کنی، پس از این | این چنین کن که کردمت تعلیم» |