سنایی غزنوی (قصاید)/روز بر عاشقان سیاه کند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سنایی غزنوی (قصاید) (روز بر عاشقان سیاه کند) از سنایی غزنوی |
' |
روز بر عاشقان سیاه کند | مست چون قصد خوابگاه کند | |
راه بر عقل و عافیت بزند | ز آنچه او در میان راه کند | |
گاه چون نعل اندر آذر بست | یوسفان را اسیر چاه کند | |
گاه چون زلف را ز هم بگشاد | تنگ بر آفتاب و ماه کند | |
گاه بیجاده را بطوع و بطبع | در سر رنگ برگ کاه کند | |
گه چو دندان سپید کرد بطمع | ملک الموت را سیاه کند | |
گه بیندازد از سمن بستر | گاه بالین گل گیاه کند | |
گاه زلف شکسته را بر دل | حلقهی حضرت الاه کند | |
گاه خط دمیده را بر جان | نسخهی توبهی گناه کند | |
گاه بر جبرئیل صومعه را | چار دیوار خانقاه کند | |
گاه بر دیو هم ز سایهی خویش | شش سوی صحن خوابگاه کند | |
بوی او کش عدم نبوییدی | گاهش از قهر در پناه کند | |
لب او را که بوسه گه بودی | گاهش از لطف بوسه خواه کند | |
عشق را گه دلی نهد در بر | تا دل اندر برش سیاه کند | |
عقل را گه کله نهد بر سر | تا سر اندر سر کلاه کند | |
پیشهی آفتاب خود اینست | چون کسی نیک تر نگاه کند | |
جامهی گازر ار سپید کند | روز گازر همو سیاه کند | |
اینهمه میکند ولیک از بیم | آه را زهره نی که آه کند | |
از پی آنکه رویش آینه است | آه آیینه را تباه کند | |
من غلام کسی که هر چه کند | چون سنایی به جایگاه کند | |
همه کردار او به جایگه است | خاصه وقتی که مدح شاه کند | |
شاه بهرامشاه آنکه همی | دین و دولت بدو پناه کند | |
گور با شرزه شیر از عدلش | در میان شعر شناه کند | |
صعوه در چشم باز از امنش | از پی بیضه جایگاه کند | |
تارح و زلف دلبران وصاف | به گل و مشک اشتباه کند | |
چاه صد باز را اگر خواهد | تاج سیصد هزار جاه کند | |
محترز باد ظلم از در او | تا چو نحل آرزوی شاه کند |