صائب تبریزی (غزلیات)/به دامن میدود اشکم، گریبان میدرد هوشم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | صائب تبریزی (غزلیات) (به دامن میدود اشکم، گریبان میدرد هوشم) از صائب تبریزی |
' |
به دامن میدود اشکم، گریبان میدرد هوشم | نمیدانم چه میگوید نسیم صبح در گوشم | |
به اندک روزگاری بادبان کشتی می شد | ز لطف ساقیان، سجادهی تزویر بر دوشم | |
ازان روزی که بر بالای او آغوش وا کردم | دگر نامد به هم چون قبله از خمیازه آغوشم | |
به کار دیگران کن ساقی این جام صبوحی را | که تا فردای محشر من خراب صحبت دوشم | |
ز چشمش مستی دنبالهداری قسمت من شد | که شد نومید صبح محشر از بیداری هوشم | |
من آن حسن غریبم کاروان آفرینش را | که جای سیلی اخوان بود نیل بناگوشم | |
کنار مادر ایام را آن طفل بدخویم | که نتواند به کام هر دو عالم کرد خاموشم | |
ز خواری آن یتیمم دامن صحرای امکان را | که گر خاکم سبو گردد، نمیگیرند بر دوشم | |
فلک بیهوده صائب سعی در اخفای من دارد | نه آن شمعم که بتوان داشت پنهان زیر سرپوشم |