انوری (مقطعات)/خدایگانا نزدیک شد که صبح ظفر
نسخهٔ تاریخ ۴ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۸:۳۲ توسط Rostamfarokhzad (گفتگو | مشارکتها)
' | انوری (مقطعات) (خدایگانا نزدیک شد که صبح ظفر) از انوری |
' |
خدایگانا نزدیک شد که صبح ظفر | زظل گوهر چترت شود سیاه وسفید | |
ایا وجود ترا فیض جود واهب کل | به عمر ملک سلیمان و نوح داده نوید | |
تویی که سایه عدلت چنان بسیط شده | که رخنه کردن آن مشکل است برخورشید | |
نهیب رزم تو بگسست جوشن بهرام | شکوه بزم تو بشکست بربط ناهید | |
شود چو غنچهی گل چاک ترک دشمن تو | گرش به نام تو بر سر زنند خنجر بید | |
برد یمین ترا سجده خامهی تقدیر | دهد یسار ترا بوسه خاتم جمشید | |
بدان خدای که خورشید آسمان را داد | جوار سکنهی بهرام و حجرهی ناهید | |
بدان خدای که در کارگاه صنعت کرد | رخ سیاه مه از نور آفتاب سفید | |
که در مفارقت بازگاه چون فلکت | مرا ز سایه به خورشید عمر نیست امید | |
صاحبا سقطهی مبارک تو | نه ز آسیب حادثات رسید | |
دوش این واقعه چو حادث شد | منهیی زاسمان به بنده دوید | |
ماجرایی از آن حکایت کرد | بنده برگویدت چنان که شنید | |
گفت دی خواجهی جهان زچمن | ناگهانی چو سوی قصر چمید | |
مگر اندر میان آن حرکت | چین دامن زخاک ره برچید | |
خاک در پایش اوفتاد وبه درد | روی در کفش او همی مالید | |
یعنی از بنده در مکش دامن | آسمان انبساط خاک بدید | |
غیرت غیر برد بر پایش | قوت غیرتش چو درجنبید | |
رخ ترش کرد و آستین بر زد | سیلی خصموار باز کشید | |
خاک مسکین زبیم سیلی او | مضطرب گشت و جرم در دزدید | |
پای میمونش از تزلزل خاک | مگر از جای خویشتن بخزید | |
هم از این بود آنکه وقت سحر | دوش گیسوی شب زبن ببرید | |
هم از این بود آنکه زاول روز | صبح برخویشتن قبا بدرید | |
یا ربش هیچ تلخییی مچشان | که از این سهل شربتی که چشید | |
نور بر جرم آفتاب فسرد | خوی ز اندام آسمان بچکید |