دیوان شمس/غمزه عشقت بدان آرد یکی محتاج را
نسخهٔ تاریخ ۲ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۳:۴۴ توسط Rostamfarokhzad (گفتگو | مشارکتها)
' | دیوان شمس (غزلیات) (غمزه عشقت بدان آرد یکی محتاج را) از مولوی |
' |
غمزه عشقت بدان آرد یکی محتاج را | کو به یک جو برنسنجد هیچ صاحب تاج را | |
اطلس و دیباج بافد عاشق از خون جگر | تا کشد در پای معشوق اطلس و دیباج را | |
در دل عاشق کجا یابی غم هر دو جهان | پیش مکی قدر کی باشد امیر حاج را | |
عشق معراجیست سوی بام سلطان جمال | از رخ عاشق فروخوان قصه معراج را | |
زندگی ز آویختن دارد چو میوه از درخت | زان همیبینی درآویزان دو صد حلاج را | |
گر نه علم حال فوق قال بودی کی بدی | بنده احبار بخارا خواجه نساج را | |
بلمه ایهان تا نگیری ریش کوسه در نبرد | هندوی ترکی میاموز آن ملک تمغاج را | |
همچو فرزین کژروست و رخ سیه بر نطع شاه | آنک تلقین میکند شطرنج مر لجلاج را | |
ای که میرخوان به غراقان روحانی شدی | بر چنین خوانی چه چینی خرده تتماج را | |
عاشق آشفته از آن گوید که اندر شهر دل | عشق دایم میکند این غارت و تاراج را | |
بس کن ایرا بلبل عشقش نواها میزند | پیش بلبل چه محل باشد دم دراج را |