دیوان بیدل شیرازی/مدح آن سرور
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
شکوه به دشمن | مدح آن سرور از بیدل شیرازی |
سنگ شناعت |
دیوان بیدل شیرازی |
این منم یارب به بزم دوست محرم گشته ام | بیخود از پیمودن جام دمادم گشته ام | |
زاهدان سجاده ام از فخر بردندی به دوش | این منم کز عشق او رسوای عالم گشته ام | |
من که رُفتم گرد مسجد را به مژگان سالها | در خرابات مغان اکنون مکرّم گشته ام | |
تا به سر سودای او آسوده شد خاطر مرا | تا به دل تیر غمش آزاد از غم گشته ام | |
سر خط آزادیم دادند از قید دو کون | تا اسیر حلقۀ آن زلف پر خم گشته ام | |
گر ز بهر گندمی بگذشت آدم از بهشت | من برای روی گندم گونی آدم گشته ام | |
تا که جا بگزید اندر سینه ام پیکان او | ایمن از طعن رقیب و فارغ از غم گشته ام | |
زان دهان نبود نشانی هیچ و من حیران همی | از شکر افشانی آن سرّ مبهم گشته ام | |
هر گرفتاریست غمگین وین عجب باشد که من | تا گرفتارش بگشتم شاد و خرم گشته ام | |
مدح آن سرور کجا و طبع پست من کجا | گرچه اندر شاعری بیدل مسلم گشته ام |
***