پرواز همای/چامهها و چکامهها
- راز :
در دلم رازی نهان دارم / نمیدانم بگویم یا نگویم / ترس از آن دارم اگر گویم بریزد آبرویم / نمیدانم که رازم را بگویم یا نگویم / عاشقم اما پریشانم / نمیدانم که رازم را زچشمانت بجویم یا نجویم / نمیدانم که رازم را بگویم یا نگویم / کن نگاهی در نگاهم / یا بگو غرق گناهم / یا بگو در اشتباهم / عاشقی گم کرده راهم / نمیدانم که این ره را بپویم یا نپویم / وای از آن زلف و پریشان موی تو / میبرد هوش از سرم جادوی تو / خود نمیدانی که هرجا بوی تو / میکشد هر دم دلم را سوی تو / نمیدانم که این زلف ختن بو را ببویم یا نبویم / نمیدانم که رازم را بگویم یا نگویم / در دلم رازی نهان دارم / نمیدانم بگویم یا نگویم / ترس از آن دارم اگر گویم بریزد آبرویم / دلبرا میخوردن از کام شما هست آرزویم
- ملاقات با دوزخیان :
آندم که مرا میزده بر خاک سپارید / زیر کفنم خمرهای از باده گذار ید / تا در سفر دوزخ از این باده بنوشم / بر خاک من از ساقهٔ انگور بکارید / آن لحظه که با دوزخیان کنم ملاقات / یک خمره شراب ارغوان برم به سوغات / هر قدر که در خاک ننوشیدم از این باده صافی / بنشینم و با دوزخیان کنم تلافی / جز ساغر پیمانه و ساقی نشناسم / بر پایه میخانه و شادیست اساسم / گر همچو همای از عطش عشق بسوزم / از آ تش دوزخ نهراسم نهراسم
- خانه به دوش :
ما را که بجز توبه شکستن هنری نیست / با هر دله دیوانه نشستن ثمری نیست / برخیز جز این چاره نداری که در اینجا / جز جام می ومطرب و ساقی خبری نیست / ما خانه بدوشیم / ما حلقه به گوشیم / ما باده فروشیم / جز باده ننوشیم ننوشیم ننوشیم / جز در ره این کار نکوشیم نکوشیم نکوشیم / در کلبهٔ ما سفرهٔ ارباب و فقیرانه جدا نیست / در حلقهٔ ما جنگ و نزاعی به سر شاه و گدا نیست / ما مطرب ِعشقیم، ما یار فقیران خموشیم / در کعبهٔ ما جنگ رسیدن به خدا نیست / ای زاهد دیوانه وا کن در میخانه / میزن دو سه پیمانه که ناخورده می ورفته ز هوشیم / باده بده، باده بده، باده بده، باده بنوشیم
- عجب آب گِل آلودی :
برو ای آنکه از آزار مستان مست و خوشنودی / برو ای آنکه در اندیشهٔ آزار من بودی / هر آنکس میکند برپای آتش را / کند در چشم خود دودی / عجب آب گِل آلودی / درآن اندیشه بودی تا مرا رسوا کنی اما / چه غوغایی به پا کردی، چه گردابی، عجب آب گِل آلودی / بدم خواندی، بدم خواندی / گهی دیو و ددم خواندی / گه دیندار و گه مرتدم خواندی / نکردی ارزشم را کم / که حتی بر من افزودی / عجب آب گِل آلودی / اگرچه مستم، اما مست باهوشم / من آن آتشفشان هستم که خاموشم / همایم من، همایم من / که فرزند خدایم من / مکن هرگز فراموشم / عجب آشفته بازاری، عجب سودی، عجب آب گِل آلودی
- کودکی من :
کودکی بودم و دنبال خدا / در بیابان در دشت / در دل جنگل سبز / همه جا میگشتم / کلبهای در گذرم بود پر از نور / که خورشید دگرگونه بر آن میتابید / پیرمردی دیدم که پس از خوردن یک جرعه شراب / به خدا گفت : سپاس / آری احساس من این بود / خدا آنجا بود / من خدا را دیدم / من شنیدم که خدا گفت : بنوش / گوارای وجود
- شاه :
ای شاه بی خیال مست / با توام آیا با من مسکین حواست هست / روزگاری دامنت میگیرد آه این فقیران تهی دست / تا کنون آیا کنار کودکانت نیمه شب آشفته خفتستی / نه نه تو بی غم و مستی / تا کنون حتی برای تکه نانی پیش فرزندان خود شرمنده بودستی / نه نه تو بی غم و مستی / کجا پای تو تا زانو به گل بودست / کجا چشمانت از بار گناهانت خجل بودست / صدای نالهٔ دهقان پیری را که میگرید شنیدستی / نه نه تو بی غم و مستی / ای شاه بی خیال مست / با توام آیا با من مسکین حواست هست / روزگاری دامنت میگیرد آه این فقیران تهی دست / ای شاه بی خیال مست
- خدا را میشناسم من :
نه از افسانه میترسم نه ازشیطان / نه از کفر و نه از ایمان / نه از دوزخ نه از حرمان / نه از فردا نه از مردن / نه از پیمانه میخوردن / خدا را میشناسم از شما بهتر / شما را از خدا بهتر / خدا از هرچه پنداری جدا باشد / خدا هرگز نمیخواهد خدا باشد / نمیخواهد خدا بازیچهٔ دست شما باشد / که او هرگز نمیخواهد چنین آیینهٔ وحشت نما باشد / هراس از وی ندارم من / هراسی زین اندیشهها در پی ندارم من / خدایا بیم از آن دارم / مبادا رهگذاری را بیازارم / نه جنگی با کسی دارم نه کس با من
- بگرد تا بگردی :
به گرد کعبه میگردی پریشان / که وی خود را در آنجا کرده پنهان / اگر در کعبه میگردد نمایان / پس بگرد تا بگردیم / در اینجا باده مینوشی / در آنجا خرقه میپوشی / عجب بیهوده میکوشی / در اینجا مردم آزاری / در آنجا از گنه عاری / عجب بیهوده پنداری / در اینجا همدم و همسایه ات در رنج و بیماری / تو آنجا در پی یاری / چه پنداری کجا وی از تو میخواهد چنین کاری ؟ / چه پیغامی که جز با یک زبان گفتن نمیداند / چه سلطانی که جز در خانه اش خفتن نمیداند / چه دیداری چه دیداری، که جز دینار و درهم از شما سفتن نمیداند / به دنبال چه میگردی که حیرانی ؟ / خرد گم کردهای شاید نمیدانی / همای از جان خود سیری / که خاموشی نمیگیری ؟ / لبت را چون لبان فرخی دوزند / تو را در آتش اندیشه ات سوزند / هزاران فتنه انگیزند / تو را بر سر در میخانه آویزند
- من از جهانی دگرم :
من از جهانی دگرم / ساقی از این عا لم واهی رهایم کن / نمیخواهم در این عالم بمانم / بیا از این تنِ آلوده و غمگین جدایم کن / تو را اینجا به صدها رنگ میجویند / تو را با حیله و نیرنگ میجویند / تو را با نیزهها در جنگ میجویند / تو را اینجا به گرد سنگ میجویند / تو جان میبخشی و اینجا / به فتوای تو میگیرند جان از ما / نمیدانم کی ام من، نمیدانم کی ام من / آدمم، روحم، خدایم یا که شیطانم / تو با خود آشنایم کن / اگر روح ِ خداوندی دمیده در روان آدم و حواست / پس ای مردم خدا اینجاست / خدا در قلب انسانهاست / به خود آی تا که دریابی / خدا در خویشتن پیداست / << همای >> از دست این عالم / پر پرواز خود بگشود و در خورشید و آتش سوخت / خداوندا بسوزانم همایم کن، همایم کن، همایم کن
- گریهٔ چنار :
میان جنگلی خاموش / نارونهای شهید نوجوان تابوتشان بر دوش / آسمان پیراهن سرد و سیاهی کرده در تن پوش / چناری شاخهای بگرفته در آغوش و با اندوه میگرید / که اندوه از تبرهای فقیران نیست / هزاران گشنه زین ره سیر میگردند / من از دیرینه یار خویش دلگیرم / تو گویی در دلش بویی ز ایمان نیست / وفا در خاطرش مرده ست جنگلبان / هیچکس دلتنگ جنگلهای ویران نیست
- مست مستم :
مست مستم، مست مستم، مست مستم، مست مست / مست مستم ساقیا / ناخورده مستم ساقیا / پای خم بشکسته دستم ساقیا / مست مستم، مست مستم، مست مستم، مست مست / پای کوبی میکنم در جسم و جان دیگری / پای خود را میگذارم در جهان دیگری / ساقیا از خود گسستم / مست مستم، مست مستم، مست مستم، مست مست / بارها من گفته بودم ترک جام و میکنم / گفته بودم ترک می / گفته بودم ترک می/ اما نگفتم کی کنم / توبههایم را شکستم / مست مستم، مست مستم، مست مستم، مست مست / توبههایم را شکستم ساقیا / ساقیا از خود گسستم ساقیا / پای خم بشکسته دستم ساقیا / مست مستم، مست مستم، مست مستم، مست مست / مطربا در نی بزن / ساز ملک ری بزن / همچو من پیمانهای در میبزن / مست از روز الستم / مست مستم، مست مستم، مست مستم، مست مست
- مه پاره :
شیرین لبی شیرین تبار / مست و میآلود و خمـار / مه پارهای بی بند و بـار / با عشوههای بی شمـار / هم کرده یاران را ملـول / هم برده از دلها قـرار / مجموع مه رویان کنـار / تو یار بی همتا کنـار / زلفت چو افشان میکنی / ما را پریشان میکنی / آخر من از گیسوی تـو / خود را بیاویزم به دار / یاران هوار، مردم هـوار / از دست این بی بند و بـار / از دست این دیوانه یـار / از کف بدادم اعتبـار / مـی میزنم جــام پیاپی میزنم / هـی میزنم هـی میزنم بی اختیــار / کندوی کامت را بیـار / بر کام بیمارم گـذار / تا جان فزاید کام تـو / بر جان این دل خستهٔ بشکسته تـار
- مدارا کن :
بیا بنشین و با مردم مدارا کن / گره از کار این افتادگان وا کن / بترس از شعلههای زیر خاکستر / بیا اندیشهٔ اندوه فردا کن / هزاران تاج سلطانی / دو صد تخت سلیمانی / فلک بستاند از دستت به آسانی / که این تخت بلند جم / نه بر شاهان سامانی وفا کرد و نه بر پرویز ساسانی / که این را عزم فلک باشد / نه شاهنشاه بشناسد نه روحانی / مباد آن دم که چنگیزی به پا خیزند / کشاند آشیانت را به ویرانی / << همای >> از خواندن این فتنه پروا کن / چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
- مرغ سحر ناله سر مکن :
مرغ سحر ناله سر مکن / دیدگان خسته تر مکن / ما ز آه و ناله خستهایم / ما غمین و دل شکستهایم / گوشمان ز ناله کر مکن / ناله سر مکن / نغمههای شادمانه خوان / صد سرود جاودانه خوان / با نوای عارفانه خوان / از بهار عاشقانه خوان / عمر مانده را این چنین هدر مکن / ناله سر مکن / ظلم ظالمان همیشه هست / جور بی عنان همیشه هست / مکر دشمنان همیشه هست / ظلم ظالمان همیشه هست / بر دهان ظالمان بزن / از گناهشان گذر مکن / ناله سر مکن / صورت ار به سیله رنگ خون کنید / به که راز خود زدل برون کنید / پیش دشمنان گلایه چو میکنی / دشمنان خویش را خبر مکن / ناله سر مکن / مرغ سحر ناله سر مکن / ناله سر مکن، ناله سر مکن
- سربازان:
/ سپیده بود ، سپیده بود ، ز جا پا شدند سربازان / چه با وقار مهیا شدند سربازان / خشابهای تهی پر شدن پی در پی / سپس روانه ی صحرا شدند سربازان / سه جفت دشمن میهن ، سه جفت اعدامی / گروه آتش آنها شدند سربازان / هدف گروه مقابل چو گفت فرمانده / کمی خمیده ، کمی بی تاب شدند سربازان / کمی سکوت ، کمی صبر ، اندکی تدبیر / همین که گوش به نجوا شدند سربازان / صدای ای وطن ، ای مرز پرگهر آمد / عجیب غرق معما شدند سربازان / تفنگها به زمین ، زنده باد آزادی / عاشقانه هم آوا شدند سربازان / و در ستون حوادث ، سه شنبه خواندم من / شبانه طعمه ی دریا شدند سربازان
چامههایی به زبان گیلانی
- بمانی :
بمانی بمانی بمانی بمانی / تو تی جاسر نیشتا نتانی بمانی / صب که تی چومانا واکونی بمانی / بجارسرانا را کونی بمانی / تی دخترهکانا دوخانب / بجارسرانا دووانی بمانی / بجاره کار کییا سیرا کود بمانی / تی دخترهکانا پیراکود بمانی / پول ترا اوارا کود بمانی / چول ترا بیچاراکود بمانی / بمانی بمانی بمانی بمانی / تو تی جاسر نیشتا نتانی بمانی
- ترجمهٔ چکامهٔ بمانی به زبان فارسی :
بمانی بمانی بمانی بمانی / تو نمیتوانی سر جای خود بنشینی و آرام بگیری / از صبح که چشمهایت را باز میکنی / در شالیزارها راه میروی / دخترهایت را صدا میزنی / و به شالیزار روانه میکنی / دستمزد شالیکاری چه کسی را سیر کرد بمانی ؟ / دخترهایت را پیر کرد بمانی / پول آواره ات کرد بمانی / گل(گل شالیزار)بیچاره ات کرد بمانی / بمانی بمانی بمانی بمانی / تو نمیتوانی سر جای خود بنشینی و آرام بگیری
- مشته گلمار :
مشته گلمار مشته گلمار مشته گلمار / یه کار بکن، کار کم بکن کار وصله گلمار / کلچ درخته سر کنه قار قار قار قار /های مشته گلمار خبردار خبردار دار / بو مشته جیر جیر کپمو میرزالو / نکفتی مرغان خمو میرزالو / بوجیار سرانا بودره وای وای وای وای / کی اردکانه ببره وای وای وای وای / مشته گلمار مشته گلمار مشته گلمار / یه کار بکن، کار کم بکن کار وصله گلمار /ایرای دلم خدا تو رام بذاره میرزالو میرزالو / چی دخت ما به سر بمانه میرزالو میرزالو / نیملله اردکا بخوردی پارسالا دم نزم / کلوچکله تیمره ببردی پارسالا دم نزم / آی آی جون سری هیچی بکشته / من جان چه خواهی ولاهه زشته / ولوله گوش میرزالو / ولگ چموش میرزالو / آدم شر میرزالو میرزالو میرزالو / مردم آزار، مردم آزار، مردم آزار / مردم آزار، مردم آزار، مردم آزار