دیدۀ محمود فخر شیرازی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
آن شوخ که شمع چگل و چین و طراز است | دل از غمش عمریست که در سوز و گداز است |
عشــــقش بنهفتیــــم و نگفتیــــم به هر کس | زیرا که نه هر بی سر و پا محرم راز است |
از ماست نهـــــادن به ره جان و دلش ســـر | وز آن قد چون سرو روان جلوه و ناز است |
آن مه به ره کعبه و ما طالب دیدار | ما خود به عراقیم و دل ما به حجاز است |
کوته نتوان کرد زبان از سخن عشق | با مدعیان گوی که افسانه دراز است |
ما دل به تو بستیم و ز هر قید برستیم | این شیوۀ ارباب حقیقت نه مجاز است |
زود است که دوری کنی از کشتۀ عشقت | ای دوست هنوزش به تو بس راز و نیاز است |
حاشا که به سوی دگر آرد دل من روی | تا طاق دو ابروی تو محراب نماز است |
یار آمد و غم رفت ندانم ز چه امشب | خوش بخت برویم در دولت ز تو باز است |
ای فخر چو ما را نبود دیدۀ محمود | کی حاصلی از دیدن دیدار ایاز است |
در ویکیپدیا موجود است:
M rastgar ۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۱۳:۳۱ (UTC)