وحشت بزرگ
رضا شاه پهلوی - ایران نوین | اعلیحضرت همایون رضا شاه پهلوی | رضا شاه بزرگ - راهها و پلها و بندرهای ایران |
وحشت بزرگ
اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی آریامهر در روز ۲۶ امرداد ماه ۲۵۳۷ شاهنشاهی در پاسخ به پرسشهای خبرنگاران واژه « وحشت بزرگ » را به کار بردند. وحشت بزرگ را شاهنشاه در برابر تمدن بزرگ قراردادند. چه در پشت واژه وحشت بزرگ نهفته است برای ملت ایران روشن نبود. وحشت بزرگ را شاهنشاه از واژگان وحشت سرخ شوروی و وحشت اسلامیون برگرفتند. وحشت سرخ واژگان رسمی پس از انقلاب اکتبر روسیه بود برای پیاده کردن قدرت کمونیسم با ترور و وحشت. کمونیستها میگفتند و میگویند که آرمان ما جنگ با افراد نیست بلکه نابود کردن یک طبقه جامعه است. لنین در ۵ سپتامبر ۱۹۱۸ برابر با ۱۳ شهریور ۱۲۹۷ خورشیدی فرمان اجرای ترور سرخ را صادر کرد. وی در این فرمان گفت: ما باید جمهوری را نگاهبانی کنیم بدین سان که همه کسانی که در سازمانهای وابسته به تزار کار میکردند میباید بی درنگ اعدام شوند. نام کسی که میکشیم باید با دلیل اعدام وی باید به آگاهی همگان برسد.
خمینی در روز ۱۲ بهمن ماه ۲۵۳۷ شاهنشاهی وارد ایران شد. در روز ۱۶ بهمن ماه خمینی مهدی بازرگان را نخست وزیر نامید. در این زمان شاپور بختیار نخست وزیر ایران بود که از سوی مجلس شورای ملی رای اعتماد در روز ۲۶ دی ماه ۲۵۳۷ شاهنشاهی روزی که شاهنشاه ایران را ترک کردند به بختیار داده شد. در کشاکش ستیز برای به دست آوردن قدرت و اینکه کدام نخست وزیر نخست وزیر معتبر است در روز ۲۲ بهمن ماه ارتش بی طرفی خود را اعلام نمود و نیروهای ارتش به پادگانها بازگشتند. در روز ۲۳ بهمن ماه سپهبد عبدالعلی بدرهای فرمانده نیروی زمینی شاهنشاهی و فرمانده گارد جاویدان پاسخ به بی طرفی ارتش را دریافت کرد و در پادگان لویزان ده گلوله به وی شلیک شد. در همین روز سرلشکر بیگلری جانشین فرمانده گارد جاویدان با گلولههایی که راننده اش به وی شلیک کرد جان باخت.
در روز ۲۴ بهمن ماه در مقالهای با فرنام « بی طرفی ارتش یعنی چه »در روزنامه کیهان علی اصغر حاج سیدجوادی نوشت. علی اصغر حاج سیدجوادی و برادرش احمد حاج سید جوادی در امرداد ماه ۲۵۳۶ کمیته ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر را راهاندازی کردند.
این کمیته، کمیته اجرایی برگزید که هموندان آن علی اصغر حاج سیدجوادی، مهدی بازرگان، احمد حاج سید جوادی، ناصر میناچی، رحمت اله مقدم مراغهای و عبدالکریم لاهیجی بودند.
در جنگی که این انیرانیان علیه شاهنشاه ایران و مشروطه به راه انداختند پرچم حقوق بشر را در دست گرفتند و با نیروی اهریمنی ویرانسازی آن را تکان دادند. در مقالهای که در روز ۲۴ بهمن ماه ۲۵۳۷ علی اصغر حاج سیدجوادی نوشت دیگر از حقوق بشر سخنی در میان نبود. برای ژنرالهای ارتش نوشت که حقوق بشر دیگر برای اینان به کار گرفته نمیشود بلکه هر گونه فریبکاری و تظاهر به تسلیم از سوی عناصری که به طور مستقیم یا غیرمستقیم شریک جنایات و فساد و غارت رژیم استبدادی بودند باید با بی رحمی انقلابی درهم کوبیده شود. عناصر فاسد و اصلاح ناپذیر همراه با بنیادهای استبدادی قدرت باید برای همیشه از صحنه حیات سیاسی مردم ایران زدوده شوند. با این مقاله حاج سید جوادی پرچم حقوق بشر را لوله کرد و پرچم سرخ را بر پا نمود. دقیقا همانگونه که لنین درباره ترور سرخ گفته بود همه بزرگان دولت و حکومت باید بی درنگ به قتل برسند.
در روز ۲۶ بهمن ماه وحشت بزرگ آغاز شد. خمینی به دستور خمینی ارتشبد نعمت اله نصیری، سپهبد مهدی رحیمی، سرلشکر رضا ناجی و سرلشکر منوچهر خسروداد به خوجه اعدام سپرده شدند.. جرم این ژنرالها مفسد فی لارض و محارب با خدا گفته شد. همانگونه که لنین خواسته بود پیکر بی جان این چهار ژنرال فرتورنگاری شد و در همه روزنامهها به چاپ رسید. با این کار روش شد که قانون مجازات مشروطه کنار گزارده شده است پایوران کشور حق داشتن وکیل ندارند، دادگاهی وجود ندارد و تنها شریعت است که حکم میکند و حکم اعدام نیز پیشتر صادر شده است.
هنگامی که کمونیستهای شوروی کشتار مردم را رسما ترور سرخ نامیدند و آن را به عنوان نیاز انقلابی نام نهادند تروریستهای اسلامی و تروریستهای چپ و کمونیست در ایران برای تیرباران و اعدام بزرگان ایران هیچ نامی بر آن ننهادند. با خواندن مقاله حاج سید جوادی در مییابیم که کشتاری که در ایران انجام یافت تنها بر پایه انتقام بوده است و بیگناهان با احکام واهی مفسد فی الارض و محارب با خدا تبرباران شدند.
ترور سرخ از سوی تاریخدانان بررسی شد وب ه جزییات با سند و مدرک به نوشتار درآمد، به اصطلاح تاریخدانان در ایران درباره کشتار ملت ایران پژوهشی نکردند. در این اعدامها نه تنها زنرالهای ارتش بلکه پاسبانان و درجه داران به تقل رسیدند برای نمونه پاسبانانی که در دستگیری این تروریستهای چپ و راست در هنگام خدمت بودهاند. یا دادستانانی که درمحاکمه محمدمصدق در دادگاه بودند تیرباران شدند. در قبرستانها آرامگاه مردان و زنان کشوری و لشکری و هنرمندان ویران شد. جمهوری اسلامی کوشش میکند که این بخش از کشتار ملت ایران را پنهان سازند. جنگ با ایرانیان که در حکومت مشروطه پست و جایگاهی داشتند باید پنهان بماند.
در شوروی ترور سرخ از سوی پلیس مخفی شوروی که چکا نامیده میشد انجام یافت. در ایران در آغاز کشتار مردم ایران، از سوی مجاهدین خلق، چریکهای فدایی، توده ایها، جبهه ملی ، نهضت آزادی، فداییان اسلام و دیگر تروریستهای چپ و راست که همگی زیر چتر کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج گرد آمده بودند انجام شد. سپس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و بسیج بنیاد نهاده شد. خویشکاری این سپاه پاسداران و بسیج این است که جمهوری اسلامی را از دشمنان درونی و بیرونی نگاهبانی کنند. یعنی جنگ علیه ملت ایران همان وحشت بزرگ تا به امروز ادامه دارد. از روز ۱۹ فروردین ماه ۱۳۹۸ خورشیدی، ایالات متحده امریکا سپاه پاسداران را در زمره گروههای تروریستی شناخت.
-
فیدل کاسترو مسلمان شد شارلاتانیسم روشنفکران ایرانی مارکسیست اسلامی
در روز ۱۴ امرداد ماه ۱۳۵۸ خورشیدی هیات کوبایی به سرپرستی وزیر صنایع شیمیایی این کشور، از ایران دیدار کردند. این گروه پس از دیدار با روح الله خمینی در قم، راهی تهران شدند و شبانگاه با شیخ سید محمود طالقانی دیدار و گفتگو نمودند. در این دیدار ابراهیم یزدی در کنار طالقانی نشسته بود و درباره ایدیولوژی اسلامی و مارکسیسم گفتگو شد. طالقانی در بخشی از این گفتگو ابراز داشت: ما انقلاب کوبا را انقلابی عظیم میدانیم و هر انقلاب علیه ظلم، علیه استبداد، علیه استثمار در هر جای دنیا که باشد از نظر ما انقلاب اسلامی است، چرا که مروج اسلام و تعالیم اسلام در جهت رفع ظلم از همه ابنای بشر همه انسانها همه مظلومین و مستضعفین است . امیدواریم پس از این روابط ما با کشورهای انقلابی نزدیکتر باشد و بتوانیم در مسایل عمومی دنیا تفاهم بیشتری داشته باشیم. سرنوشت ما، سرنوشت کوبا، سرنوشت فلسطین و همه کشورهای اسلامی است.
وزیر کوبا گفت که وی آورنده درودهای صمیمانه و انقلابی رهبران و مردم کوبا میباشد و کوبا مخالف امپریالیسم، صهیونیسم، استعمار، استعمارنو، نژاد پرستی و آپارتاید است. کوبا از طرفداران پر و پا قرص اعراب است. انقلاب اسلامی شما، شریفترین ارزشهای انسانی را دربردارد و درست به همین دلیل است که شما در قلب مردم کوبا جای دارید. طالقانی گفت: ما در نفی استثمار و استعمار و دفاع از آزادی، با مارکسیستها عقاید مشترکی داریم. اصالت ماده است. ما به اصالت خدا معتقدیم. به اصالت یک منشا به شعور و آفریننده
در پایان این گفتگو یکی از هموندان این هیات به طالقانی گفت اگر اسلام این است که شما میگویید پس زنده باد اسلام و ما همه مسلم هستیم و فیدل کاسترو نیز مسلمان است
کشف اینکه اسلام و مارکسیسم عقاید مشترک دارند، کشف چپیهای ایران است. در کشورهای غیرمتعهد شناخته شده نیست که کشورهای سوسیالیستی ناگهان مسلمان شدهاند. هم چنین کوبا خود را یک کشور سوسیالیستی خوانده است. انگیزه فیدل کاسترو این بود که یا سوسیالیسم یا مرگ . کسی تا کنون نشنیده است که فیدل کاسترو عربده الله اکبر سردهد ، کسی تا کنون نشنیده است که در شوروی ناگهان به مسجد سازی پرداخته باشند، پس از فروپاشی مارکسیسم در شوروی ، مردم روسیه به کیش مسیحیت خود روی آوردند. در چین نیز همین پدیده را میتوان دید ، کمونیستهای چین نیز مسجدی نساختند و عربده الله اکبر سر ندادند. به جای آن چینیها دوباره کنفسیوس و بودیسم را میآموزند. در چمهوری خلق چین ایگورهای مسلمان ، دستگیر میشوند و به کمونیستهای خوب چین با آموزش دگرگون می شوند. مسجدها ویران میشوند و پارکینکهای عمومی و سوپر مارکت به جای آن ساخته میشوند. تنها چپیهایی که میگویند مارکسیسم واسلام یگانگی دارند ، چپ ایرانی است.
این خود فریبی و خود دروغگویی و حقه بازی از کجا میآید geistige sebst betrug
خود فریبی، یک استراتژی برای ماندن است که در آن ایرانیان والاترین جایگاه را در جهان اشغال کردهاند. برای نمونه ، در ایران همه چیز میباید با اسلام گره بخورد ، ورزش باستانی را با قاتل مردم ایران علی گره زدند تا بتواند بماند. جنبش تنباکو به راه افتاد زیرا که دود کردن تنباکو غیر شرعی اعلام گردید. یا برای اینکه ممنوعیت قند را از میان بردارند قند را در چای زدند و گفتند بدین سان تطهیر اسلامی میشود. یا در جمهوری اسلامی رهبر از سوی الله برگزیده شده است ولی گزینش پرزیدنت با رای مردم است.
این فرم خود فریبی همواره دانشمندان غربی یا سیاستمداران را که به ایران سفر میکند زیر تاثیر خود میگیرد. در سال ۲۰۰۲ پروفسور آلمانی هابر ماس جامعه شناس به تهران پرواز کرد. هابر ماس یکی از پرآوازهترین و سرشناسترین تیورسینهای دمکراتی در دنیا میباشد. پروفسور هابر ماس به سراسر دنیا سفر میکند و روشن میسازد که چرا دمکراسی بهترین فرم حکومت برای یک کشور است. پروفسور هابر ماس از سوی محمد خاتمی که در آن زمان پرزیدنت بود به تهران دعوت شد. رژیم جمهوری اسلامی بر آن بود که به پروفسور هابر ماس دمکراسی اسلامی را نشان دهند. با اینکه میدانیم اسلام و دمکراسی مانند آب و آتش هستند ، پروفسور هابر ماس از آنچه که در تهران دید و شنید بسیار شگفت زده شد. باید گفت که هابر ماس نه به زبان پارسی آشنایی دارد و نه اسلام شیعه را میشناسد. در تهران، نشستهایی برای سخنرانیهای پروفسور هابر ماس سازمان داده شد که بیش از سه هزار تن در آن شرکت جستند. هابر ماس در پایان دیدارش از ایران گفت که ایرانیان درباره غرب بیشتر میدانند تا ما درباره شرق.
پروفسور ماس نفهمید که در چنگال یک سیرک مسخره افتاده است. ما ایرانیان بسیار میهمانوازیم و باز هم در دنیا جایگاه والایی در تاثیرگزاری بر میهمانان خود داریم. ما به ادب بسیار به پیشباز میهمانان خود میرویم ، ما با پذیرایی شاهانه از میهنان خود با خوراکهای لذیذ ، خاطرهای فراموش ناشدنی بر میهمانان خود بر جای میگزاریم. هم چنین در گفتگوها از کارل مارکس و نیچه و یا هایدگر نقل خود میکنیم انگار که ما همه فلسفه غرب را میشناسیم. بهترین نمونه برای این دیدار با هابر ماس ، عبدالکریم سروش بود. سروش در گفتگو با ماس مدعی شد وی یکی از پیروان کارل پوپر میباشد. ولی ما میدانیم که در سروش دنباله روی فلسفه رومی است.
کارل پوپر هیچ گاه گرایشی به دین نداشت ، وی یک فیلسوف اتریشی بود که تجربه گرا بود. تجربه گرا یعنی همه دانشهای بشری مستقیم یا غیرمستقیم برآمده از تجربه است. رومی هیچ گرایشی به تجربه و امور دنیوی نداشت بلکه در دنیای معنوی خود سیر میکرد. فاصله میان پوپر و رومی بلندترین و درازترین فاصلهای که میتوان تصور کرد. یعنی یا کسی میتواند دنباله روی رومی و یا دنباله روی کارل پوپر، دنباله روی هر دو بودن غیرممکن است. پل میان این دو قطب را فقط شارلاتانی مانند عبدالکریم سروش میتواند بزند. در واقع این چیستان را میتوان بسیار ساده حل کرد: اگر با دانشمندان غربی روبرو شویم، دنباله روی کارل پوپر میشویم ، اگر با دانشمندان ایرانی روبرو شویم آنگاه دنباله روی رومی میگردیم. این زندگی در دو دنیای متفاوت را چپیهای ایران میکنند. چپیهای ایران زمانی که درباره ایران سخن میگویند جمهوری اسلامی و اسلام را تحسین میکنند. اما این چپیها همه در دنیای غرب زندگی میکنند و از همه آزادیهای دنیای غرب برخوردارند و لذت میبرند. آنچه که درباره چپیها گفتیم درباره اسلامیستها نیز صادق است. یعنی در ایران رژیمی بر پا ساختهاند که مردم را زیر فشار طاقت فرسا قرار دهند و آنان را غارت کند و به آنها تجاوز کنند و به آنها گرسنگی بدهند و از همه امکانات دارویی و درمانی محروم سازند، ولی فرزندان خود را به اروپا و امریکا میفرستند تا در بهترین دانشگاهها درس بخوانند و با ثروت ملت ایران در رفاه و آسایش زندگی کنند. جمهوری اسلامی برنامه غنی سازی اتم دارد با بهانه اینکه برای تولید برق به اتم نیاز دارند ، در جایی که کشور ایران با بزرگترین قطعیهای برق و خاموشیها در تاریخ مدرن ایران روبروست.
پنجاه سال به درازا کشید تا جامعه ایران از سوی شاه و رضا شاه از ملت ایران ملتی متمدن با سواد شیک مدرن خوشپوش و با اخلاق ساختند. این ارثیه را جمهوری اسلامی کاملا نابود ساخته است اقتصادی ، اجتماعی، فرهنگی، سازمانی، حقوقی و اخلاقی . مقصر در آنچه که در ایران پیش آمده است کسانی مانند عبدالکریم سروش هستند کسانی که ادعا میکنند که روشنفکر میباشند، در جایی که در جمهوری اسلامی علمی وجود ندارد ، همه کتابهای درسی دانشگاهی برگردانها از کتابهای غربی هستند. ما آنچه که را از غرب اندوختهایم به فارسی میگوییم و مینویسیم و به ایران میآوریم. آنگاه آنچه را که میگوییم با اسلام پیوند میدهیم و آن را اندیشه اسلامی ایرانی مینامیم. در واقع این شارلاتانیسم روشنفکران است. این روشنفکرهای شارلاتان تنها در زمینه علمی در ایران است بلکه در گفتگوهای سیاسی ایرانیان خارج از کشور در رسانههای لس آنجلسی و لندنی و دیگر رسانهها میبینیم. این شارلاتانها که خود را روشنفکر نامیدهاند از دمکراسی و جمهوری میگویند و آن گونه به ملت ایران میفروشند که انگار دمکراسی تنها با جمهوری ممکن است. این شارلاتانهای روشنفکر فضای مه آلودی از واژگان سیاسی بوجود آوردهاند هر یک سناریویی در دست دارد و تا میتوانند حرف میزنند مبادا مردم ایران روشن شوند بلکه گفته هایشان استفراغ کلمات بی سر وته سیاسی و اقتصادی و اجتماعی است که در پایان شنونده مبهوت از خود میپرسد چه گفت؟ دوباره شنونده روز دیگر بازپخش همان جفنگیات شارلاتانهای سیاسی را نگاه میکند، میشنوند، می خواند، بدون اینکه ذرهای به دانستنیهایش افزوده شود، خودش میماند و کشوری ویران شده اخباری جانکاه از هم میهنانی که بدون واکسن و خوراکی و خانه و کفش هزار هزار میمیرند و هیچ کس یادی از آنان نمیکند.
بخش بزرگی از توطیهها علیه شاهنشاه ایران، کنفدراسیون دانشجویان خارج از کشور بود که تیوری طالقانی را دنبال کردند و زمانی که خمینی را با خدعه اروپا و امریکا به ایران بازگرداندند این انیرانیان کنفدراسیونی وارد ایران شدند. اینان باور داشتند که حکومت را در دست خواهند گرفت و خمینی را به قم خواهند فرستاد و وی با امور دینی مشغول خواهد بود. اما خمینی دستور دیگری داشت و تصمیم دیگری گرفت. خمینی نخست دولت بازرگان را منحل کرد، بنی صدر را برانداخت، و مجاهدین را دستگیر و اعدام کرد. برای خمینی روشن بود که تنها یک حکومت اسلامی باید در ایران باشد و نه حکومت مارکسیست اسلامی. مارکسیست اسلامیون و کنفدراسیون دوباره راهی کشورهای غربی شدند و سازشی با خمینی کردند که آنها برای جمهوری اسلامی تبلیغ خواهند کرد تا پایدار بماند و در رسانههای غربی به ویژه برای ایرانیان خارج از کشور که علیه جمهوری اسلامی هستند رخنه کنند و میان آنها جدایی و دشمنی به راه بیاندازند. برای رسیدن به این هدف کنفدراسیونیها پروژه اصلاح طلب و اصولگرا را به راه انداختند. با این کار، در ایران و در کشورهای غربی و میان ایرانیان خارج از کشور این وهم را بوجود آوردند که در ایران رژیم دمکراتی وجود دارد که در آن انتخابات انجام میشود و حکومت اسلامی با رفرم اصلاح طلبان، حکومت اسلامی خونخوار را به حکومت اسلامی دمکراتیک دگرگون خواهد کرد.
با این توهم حتی به دفتر اعلیحضرت رضا شاه دوم رخنه کردند. به اصطلاح روشنفکران در ایران، این شارلاتان بازی را کوشش کردند به بهترین روش به انجام برسانند، مانند صادق زیباکلام . آنگاه محمد خاتمی را رییس جمهور کردند، کسی که گفتگوی فرهنگها را به راه انداخت. در زمان خاتمی بیشتر روزنامهها بسته شد، بیشترین اعدامها انجام گرفت و در پایان، گفتگوی فرهنگها در خودش شکست، زیرا که روشن شد که جمهوری اسلامی تنها هدفی که دارد این است که عقاید خود را به جهان تحمیل کند، دیالوگی وجود ندارد تنها یک مونولوگ است. پس از چهل و سه سال جمهوری اسلامی، جلاد بزرگ جمهوری اسلامی رییس جمهور میشود و به مردم ایران و دنیا با این کار نشان دادند که موضع آنها چیست. هر ایرانی که عقیده دیگری دارد و با آنها همراه نیست، دستگیر میشود، به وی تجاوز میشود، تازیانه می خورد و در پایان به دار آویخته میشود. این راه استالین است که جمهوری اسلامی دنبال میکند، که به نام کمونیسم، سیستم ترور علیه ملت ایران راه انداختند. میلیونها تن از مردم روسیه در این وحشت بزرگ کشته شدند. استالین نیز خود را رهبر نامید که واژه روسی آن «وژد » میباشد. در این تابلوی زشت و ترسناک جمهوری اسلامی همدست روسیه و چین شده است که حکومت اسلامی پایدار بماند و روسیه و چین این ننگ بشری را پشتیبانی کنند. وظیفه این به اصطلاح روشنفکران در خارج از کشور این است که ایرانیان خارج از کشور را در فضایی مه آلود فرو برند که نتوانند بیاندیشند و راه را از چاه تشخیص ندهند.
چگونه این انیرانیان مزدور جمهوری اسلامی، ایرانیان را منفعل و مشغول به جفنگیات خود میکنند؟
متدی که اینان به بکار میبرند چنین است: این مزدوران از مردم ایران پوزش میخواهند که علیه شاهنشاه ایران و از ریشه کندن حکومت مشروطه فعال بودهاند. اینان چنان وانمود میکنند که دانشمندانی هستند که کرسی پژوهشی و آموزشی در معروفترین دانشگاههای دنیا را دارا هستند. واژه شارلاتان از واژه ایتالیایی سی آر لاره میآید و به معنای وراجی کردن است. بهترین وراجها مانند میلانیها و دستمالچیها و پرهامها و مصداقیها و چنگیز پهلوانها در تماس پیوسته با همدستان وراج و شارلاتانشان در تهران هستند و در خارج از کشور با شیرین عبادیها سرشان در یک آخور است.
گام دوم متد این شارلاتانها، گفتن جملههایی است که هر کسی آن جملهها را تایید میکند برای نمونه ما به دمکراسی باور داریم، ما به حقوق بشر باور داریم، ما به عدالت و برابری باور داریم، سکولاریسم در خون ما جاری است و غیره وغیره
در گام سوم و پایانی اینان با پروپاگاند وارد میشوند جمله هایی چنین را پیوسته تکرار می کنند دموکراسی تنها در جمهوری وجود دارد، یا حقوق بشر را تنها میتواند در جمهوری یافت. یا اگر ما مونارشی داشته باشیم شاه باید یک نماد و سمبل باشد ، قدرت باید در دست نخست وزیر باشد. ما باید حزبهایی مانند حزبهای کشورهای غربی در ایران بر پا کنیم مانند سوسیال دمکرات یا لیبرال دمکرات و یا سبزها
تنها نکتهای که اینان همگی در آن اشتراک دارند، این است که ایران نباید شاهی داشته باشد که رییس قوه مجریه باشد. اینان نمیخواهد که قانون اساسی مشروطه بر روی کار بیاید و میخواهند قانون اساسی نوینی بنویسند و به مردم ایران حقنه کنند.
آشکار است که اینان فراموش کردهاند که در قانون اساسی مشروطه اصول حقوق بشر آمده است و زیر بخش حقوق ملت ایران جای دارد. اینان همان سنت دروغگویی برادران حاج سید جوادی را دنبال میکنند که در ایران یک جمعیت حقوق بشری با همدستی جیمی کارتر به راه انداختند و با کمک سازمان عفو بین الملل، سازمان صلیب سرخ بین المللی و وکیلان آمریکایی، کسانی را از زندانها بیرون کشیدند، همان کسانی که جمهوری اسلامی را بنیاد نهادند و همان به اصطلاح قانون اساسی جمهوری اسلامی را نوشتند و به نام حقوق بشر و برابری این رژیم ترور و خون را به پا کردند که امروز در ایران میبینیم . این گروه از هسته نوبل حقوق بشر سواستفاده کردند تا یک حکومت اسلامی به راه اندازند. با اینکه میدانستند که در اسلام حقوق بشری وجود ندارد
چگونه میتوانیم این شارلاتانیسم روشنفکران را پایان دهیم. مردم ایران چه درون مرز و چه برون مرز باید برنامههای این شارلاتانها را کنار بگزارند و تماشاچی جفنگیات خانه برانداز ایران ویران کن نباشند. تنها راه راه شاهنشاه و مشروطه است. کسانی که به پرچم سه رنگ شیرو خورشید نشان باوردارد و سرود شاهنشاهی ایران و قانون اساسی مشروطه اینان کسان واقعی هستند که برای میهن قلبشان میتپد و برای آزادی ایران میجنگند. آرنگ ما این است: نه مارکسیستی نه اسلامی تنها حکومت شاهنشاهی مشروطه
یکی از مهمترین بازی این شارلاتانیسم این است که برای ایرانیان درون مرز و برون مرز کسانی را علم میکنند مانند نسرین ستوده، نرگس محمدی،