سعدی (غزلیات 1)/صبحدمی که برکنم، دیده به روشناییت
' | سعدی (غزلیات 1) (صبحدمی که برکنم، دیده به روشناییت) از سعدی |
' |
صبحدمی که برکنم، دیده به روشناییت بر در آسمان زنم، حلقهی آشناییت سر به سریر سلطنت، بنده فرو نیاورد گر به توانگری رسد، نوبتی از گداییت پرده اگر برافکنی، وه که چه فتنهها رود چون پس پرده میرود اینهمه دلرباییت گوشهی چشم مرحمت بر صف عاشقان فکن تا شب رهروان شود، روز به روشناییت خلق جزای بد عمل، بر در کبریای تو عرضه همی دهند و ما، قصهی بینواییت سر ننهند بندگان، بر خط پادشاه اگر سر ننهد به بندگی، بر خط پادشاییت وقتی اگر برانیم، بندهی دوزخم بکن کاتش آن فرو کشد، گریهام از جداییت راه تو نیست سعدیا، کمزنی و مجردی تا به خیال در بود، پیری و پارساییت