سعدی (در نیایش خداوند)/حکایت کنند از بزرگان دین
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (در نیایش خداوند) (حکایت کنند از بزرگان دین) از سعدی |
' |
حکایت کنند از بزرگان دین حقیقت شناسان عین الیقین که صاحبدلی بر پلنگی نشست همی راند رهوار و ماری به دست یکی گفتش: ای مرد راه خدای بدین ره که رفتی مرا ره نمای چه کردی که درنده رام تو شد نگین سعادت به نام تو شد؟ بگفت ار پلنگم زبون است و مار وگر پیل و کرکس، شگفتی مدار تو هم گردن از حکم داور مپیچ که گردن نپیچد ز حکم تو هیچ چو حاکم به فرمان داور بود خدایش نگهبان و یاور بود محال است چون دوست دارد تو را که در دست دشمن گذارد تو را ره این است، روی از طریقت متاب بنه گام و کامی که داری بیاب نصیحت کسی سودمند آیدش که گفتار سعدی پسند آیدش