سعدی (غزلیات)/چه باز در دلت آمد که مهر برکندی
' | سعدی (غزلیات) (چه باز در دلت آمد که مهر برکندی) از سعدی |
' |
چه باز در دلت آمد که مِهر برکندی؟ چه شد که یار قدیم از نظر بیفکندی؟ ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست هنوز وقت نیامد که بازپیوندی؟ بود که پیش تو میرم اگر مجال بود و گر نه بر سر کویت به آرزومندی دری به روی من ای یار مهربان بگشای که هیچ کس نگشاید اگر تو در بندی مرا و گر همه آفاق خوبرویانند به هیچ روی نمیباشد از تو خرسندی هزار بار بگفتم که چشم نگشایم به روی خوب ولیکن تو چشم میبندی مگر در آینه بینی و گر نه در آفاق به هیچ خلق نپندارمت که مانندی حدیث سعدی اگر کائنات بپسندند به هیچ کار نیاید گرش تو نپسندی مرا چه بندگی از دست و پای برخیزد؟ مگر امید به بخشایش خداوندی