سعدی (غزلیات)/دیدی که وفا به جا نیاوردی

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۴ دسامبر ۲۰۱۱، ساعت ۰۱:۴۲ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکت‌ها) (clean up using AWB)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' سعدی (غزلیات) (دیدی که وفا به جا نیاوردی)
از سعدی
'


دیدی که وفا به جا نیاوردی رفتی و خلاف دوستی کردی بیچارگیم به چیز نگرفتی درماندگیم به هیچ نشمردی من با همه جوری از تو خشنودم تو بی گنهی ز من بیازردی خود کردن و جرم دوستان دیدن رسمیست که در جهان تو آوردی نازت برم که نازک اندامی بارت بکشم که نازپروردی ما را که جراحتست خون آید درد تو چنم که فارغ از دردی گفتم که نریزم آب رخ زین بیش بر خاک درت که خون من خوردی وین عشق تو در من آفریدستند هرگز نرود ز زعفران زردی ای ذره تو در مقابل خورشید بیچاره چه می‌کنی بدین خردی در حلقه کارزار جان دادن بهتر که گریختن به نامردی سعدی سپر از جفا نیندازد گل با گیه‌ست و صاف با دردی