سعدی (غزلیات)/چون خراباتی نباشد زاهدی

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۴ دسامبر ۲۰۱۱، ساعت ۰۱:۵۰ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکت‌ها) (clean up using AWB)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' سعدی (غزلیات) (چون خراباتی نباشد زاهدی)
از سعدی
'


چون خراباتی نباشد زاهدی کش به شب از در درآید شاهدی محتسب گو تا ببیند روی دوست همچو محرابی و من چون عابدی چون من آب زندگانی یافتم غم نباشد گر بمیرد حاسدی آن چه ما را در دلست از سوز عشق می‌نشاید گفت با هر باردی دوستان گیرند و دلداران ولیک مهربان نشناسد الا واحدی از تو روحانیترم در پیش دل نگذرد شب‌های خلوت واردی خانه‌ای در کوی درویشان بگیر تا نماند در محلت زاهدی گر دلی داری و دلبندیت نیست پس چه فرق از ناطقی تا جامدی گر به خدمت قایمی خواهی منم ور نمی‌خواهی به حسرت قاعدی سعدیا گر روزگارت می‌کشد گو بکش بر دست سیمین ساعدی