سعدی (غزلیات)/حناست آن که ناخن دلبند رشتهای
' | سعدی (غزلیات) (حناست آن که ناخن دلبند رشتهای) از سعدی |
' |
حناست آن که ناخن دلبند رشتهای یا خون بی دلیست که دربند کشتهای من آدمی به لطف تو دیگر ندیدهام این صورت و صفت که تو داری فرشتهای وین طرفهتر که تا دل من دردمند توست حاضر نبوده یک دم و غایب نگشتهای در هیچ حلقه نیست که یادت نمیرود در هیچ بقعه نیست که تخمی نکشتهای ما دفتر از حکایت عشقت نبستهایم تو سنگ دل حکایت ما درنوشتهای زیب و فریب آدمیان را نهایتست حوری مگر نه از گل آدم سرشتهای از عنبر و بنفشه تو بر سر آمدست آن موی مشک بوی که در پای هشتهای من در بیان وصف تو حیران بماندهام حدیست حسن را و تو از حد گذشتهای سر مینهند پیش خطت عارفان پارس بیتی مگر ز گفته سعدی نبشتهای