سعدی (غزلیات)/من با تو نه مرد پنجه بودم
' | سعدی (غزلیات) (من با تو نه مرد پنجه بودم) از سعدی |
' |
من با تو نه مرد پنجه بودم افکندم و مردی آزمودم دیدم دل خاص و عام بردی من نیز دلاوری نمودم در حلقه کارزارم انداخت آن نیزه که حلقه میربودم انگشتنمای خلق بودم و انگشت به هیچ برنسودم عیب دگران نگویم اینبار کاندر حق خویشتن شنودم گفتم که برآرم از تو فریاد؛ فریاد! که نشنوی؛ چه سودم؟ از چشم عنایتم مینداز کاول به تو چشم برگشودم گر سر برود فدای پایت مرگ آمدنیست دیر و زودم امروز چنانم از محبت کآتش به فلک رسید و دودم وآن روز که سر برآرم از خاک مشتاق تو همچنان که بودم