سعدی (غزلیات)/دلی که دید که پیرامن خطر میگشت
' | سعدی (غزلیات) (دلی که دید که پیرامن خطر میگشت) از سعدی |
' |
دلی که دید که پیرامن خطر میگشت چو شمع زار و چو پروانه در به در میگشت هزار گونه غم از چپ و راست دامنگیر هنوز در تک و پوی غمی دگر میگشت سرش مدام ز شور شراب عشق خراب چو مست دایم از آن گرد شور و شر میگشت چو بیدلان همه در کار عشق میآویخت چو ابلهان همه از راه عقل بر میگشت ز بخت بی ره و آیین و پا و سر میزیست ز عشق بیدل و آرام و خواب و خور میگشت هزار بارش از این پند بیشتر دادم که گرد بیهده کم گرد و بیشتر میگشت به هر طریق که باشد نصیحتش مکنید که او به قول نصیحت کنان بتر میگشت