سعدی (غزلیات)/فریاد من از فراق یارست
' | سعدی (غزلیات) (فریاد من از فراق یارست) از سعدی |
' |
فریاد من از فراق یارست و افغان من از غم نگارست بی روی چو ماه آن نگارین رخساره من به خون نگارست خون جگرم ز فرقت تو از دیده روانه در کنارست درد دل من ز حد گذشتست جانم ز فراق بیقرارست کس را ز غم من آگهی نیست آوخ که جهان نه پایدارست از دست زمانه در عذابم زان جان و دلم همی فکارست سعدی چه کنی شکایت از دوست چون شادی و غم نه برقرارست