سعدی (غزلیات)/لاابالی چه کند دفتر دانایی را
' | سعدی (غزلیات) (لاابالی چه کند دفتر دانایی را) از سعدی |
' |
لاابالی چه کند دفتر دانایی را؟ طاقت وعظ نباشد سر سودایی را! آب را قول تو با آتش اگر جمع کند نتواند که کند عشق و شکیبایی را دیده را فایده آنست که دلبر بیند ور نبیند چه بود فایده بینایی را؟ عاشقان را چه غم از سرزنش دشمن و دوست یا غم دوست خورد، یا غم رسوایی را همه دانند که من سبزه خط دارم دوست نه چو دیگر حیوان سبزه صحرایی را من همان روز دل و صبر به یغما دادم که مقید شدم آن دلبر یغمایی را سرو بگذار که قدی و قیامی دارد گو ببین آمدن و رفتن رعنایی را گر برانی نرود، ور برود بازآید ناگزیرست مگس دکه حلوایی را! بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس حد همینست سخندانی و زیبایی را! سعدیا! نوبتی امشب دهل صبح نکوفت یا مگر روز نباشد شب تنهایی را