ناصر خسرو (قصاید)/آنچهت بکار نیست چرا جوئی؟
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | ناصر خسرو (قصاید) (آنچهت بکار نیست چرا جوئی؟) از ناصر خسرو |
' |
آنچهت بکار نیست چرا جوئی؟ وانچهت ازو گریز چرا گوئی؟ به روئی ار به روی کسی آری بیشک به رویت آید بیروئی خوش خوش از جهان و جوانمردی پیش آر و پیش مار خوی نوئی بدخو عقاب کوته عمر آمد کرگس دراز عمر ز خوش خوئی این زال شویکش چتو بس دیده است از وی بشوی دست زناشوئی بنده مشو ز بهر فزونی را آن را که همچو اوئی و به زوئی گر دانشت به مال به دست آمد پس مال می به دانش چون جوئی؟ چون میفروشی آنچه خریدهستی؟ خونی ز خون ز بهر چه میشوئی؟ جان را به علم پوش چو پوشیدی تن رابه ششتری و به کاکوئی روشن روانت گنه ز بیعلمی تیره تنت چو مشک به خوشبوئی پوینده این جهان و فروزندی او را از این قبل به تگاپوئی