عبید زاکانی (غزلیات)/مرا دلیست ره عافیت رها کرده
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عبید زاکانی (غزلیات) (مرا دلیست ره عافیت رها کرده) از عبید زاکانی |
' |
مرا دلیست ره عافیت رها کرده وجود خود هدف ناوک بلا کرده ز جور چرخ ستم دیده و رضا داده ز خوی یار جفا دیده و وفا کرده به کار خویش فرو رفته مبتلی گشته به درد عشق مرا نیز مبتلی کرده هر آنچه داشته از عقل و دانش و دین ز دست داده و سر در سر هوی کرده گهی ز بیخردی آبروی خود برده گهی ز بیخبری قصد جان ما کرده به قول و عهد بتان غره گشته وز سر جهل خیال باطل و اندیشهی خطا کرده عبید را به فریبی فکنده از مسکن ز دوستان و عزیزان خود جدا کرده