عبید زاکانی (غزلیات)/سر نخوانیم که سودا زدهی موئی نیست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عبید زاکانی (غزلیات) (سر نخوانیم که سودا زدهی موئی نیست) از عبید زاکانی |
' |
سر نخوانیم که سودا زدهی موئی نیست آدمی نیست که مجنون پریروئی نیست هرگز از بند و غم آزاد نگردد آن دل که گرفتار کمند سر گیسوئی نیست قبلهام روی بتانست و وطن کوی مغان به از این قبلهام خوشتر از این کوئی نیست کس مرا از دل سرگشته نشانی ندهد عجب از معتکف گوشهی ابروئی نیست میتوان دامن وصلت به کف آورد ولی ای دریغا که مرا قوت بازوئی هست هر مرض دارو و هر درد علاجی دارد زخم تیر مژه را مرهم و داروئی نیست سر موئی نتوان یافت بر اعضای عبید که در او ناوکی از غمزهی جادوئی نیست