عبید زاکانی (غزلیات)/ترک سر مستم که ساغر میگرفت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عبید زاکانی (غزلیات) (ترک سر مستم که ساغر میگرفت) از عبید زاکانی |
' |
ترک سر مستم که ساغر میگرفت عالمی در شور و در شر میگرفت عکس خورشید جمالش در جهان شعله میزد هفت کشور میگرفت چون صبا بر چین زلفش میگذشت بوستان در مشگ و عنبر میگرفت هر دمی از آه دود آسای من آتشی در عود و مجمر میگرفت بوسهای زو دل طلب میکرد لیک این سخن با او کجا در میگرفت قصهی دردش عبید از سوز دل هر زمان میگفت و از سر میگرفت