خواجوی کرمانی (غزلیات)/بر اشکم کهربا آبیست روشن
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (بر اشکم کهربا آبیست روشن) از خواجوی کرمانی |
' |
بر اشکم کهربا آبیست روشن سرشکم بی تو خونابیست روشن اگر گفتم که اشکم سیم نابست خطا گفتم که سیمابیست روشن شبی خورشید را در خواب دیدم توئی تعبیر و این خوابیست روشن شکنج زلف و روی دلفروزت شبی تاریک و مهتابیست و روشن خطت از روشنایی نامهی حسن بگرد عارضت بابیست روشن رخت در روشنی برد آب آتش ولی در چشم ما آبیست روشن دلم تا شد مقیم طاق ابروت چو شمعی پیش محرابیست روشن کجا از ورطهی عشقت برم جان چو میدانم که غرقابیست روشن درش خواجو بهر بابی که خواهی ز فردوس برین بابیست روشن