خواجوی کرمانی (غزلیات)/ای زلف تو زنجیر دل حلقه ربایان
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (ای زلف تو زنجیر دل حلقه ربایان) از خواجوی کرمانی |
' |
ای زلف تو زنجیر دل حلقه ربایان در بند کمند تو دل حلقه گشایان وی برده بدندان سر انگشت تحیر ز آئینه رخسار تو آئینه زدایان همچون مه نو گشتهام از مهر تو در شهر انگشت نما گشتهی انگشت نمایان عمرم بنهایت رسد و دور بخر لیکن نرسد قصه عشق تو بپایان این نکهت مشکین نفس باد بهشتست یا بوی تو یا لخلخهی غالیه سایان با سرو قدان مجلس خلوت نتوان ساخت تا کم نشود مشغلهی بی سر و پایان محمول سبکروح که در خواب گرانست او را چه غم از ولولهی هرزه درایان باید که برآید چو برآید نفس صبح از پردهسرا زمزمهی پردهسرایان منزلگه خواجو و سر کوی تو هیهات در بزم سلاطین که دهد راه گدایان