خواجوی کرمانی (غزلیات)/نکنم حدیث شکر چو لبت گزیدم
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (نکنم حدیث شکر چو لبت گزیدم) از خواجوی کرمانی |
' |
نکنم حدیث شکر چو لبت گزیدم چه کنم نبات مصری چو شکر مزیدم بتو کی توان رسیدن چو ز خویش رفتم ز تو چون توان بریدن چو ز خود بریدم چه فروشی آب رویم که بملک عالم نفروشم آرزویت که بجان خریدم ندهم کنون ز دستت که ز دست رفتم نروم ز پیش تیغت که بجان رسیدم چه نکردم از وفا تا بتو میل کردم چه ندیدم از جفا تا ز تو هجر دیدم که برد خبر به یارم که ز اشتیاقش ز خبر برفتم از وی چو خبر شنیدم نکشیده زلف عنبر شکنش چو خواجو نتوان بشرح گفتن که چها کشیدم