خواجوی کرمانی (غزلیات)/فتادهام من دیوانه در غم تو اسیر
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (فتادهام من دیوانه در غم تو اسیر) از خواجوی کرمانی |
' |
فتادهام من دیوانه در غم تو اسیر بیا و طره برافشان که بشکنم زنجیر برآید از قلمم بوی مشک تاتاری اگر بوصف خطت شمهئی کنم تحریر چه خوابهای پریشان که دیدهام لیکن معبرم همه زلف تو میکند تعبیر چنین که باز گرفتی زبان ز پرسش من زبان خامه ازین دل شکسته باز مگیر اگر چنانکه توانی جدا شدن ز نظر گمان مبر که توانی برون شدن ز ضمیر ز بوستان نعیمم گزیر هست ولیک ز دوستان قدیمم نه ممکنست گزیر حکایت دل از آن رو کنم بدیده سواد که درد عشق فزون آید از بیان دبیر اگر به نامه کنم وصف آه و زاری دل برآید از سر کلکم هزار نالهی زیر کند شکایت هجر تو یک بیک خواجو بخون دیدهی گرینده دمبدم تحریر