خواجوی کرمانی (غزلیات)/برافکن سایبان ظلمت از نور
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (برافکن سایبان ظلمت از نور) از خواجوی کرمانی |
' |
برافکن سایبان ظلمت از نور که باد از روی خوبت چشم بد دور رخت در چشم ما نورست در چشم نظر بر طلعتت نور علی نور بیاقوتت برات آورده سنبل ز ریحان تو در خط رفته کافور ترا بر جان من فرمان روانست که سلطان آمرست و بنده مامور بهشتی روی اگر در گلشن آید تو پنداری که این خلدست و آن حور گرم روی زمین گردد مصور نبیند ناظرم جز روی منظور ز بادامش حریفان نیمه مستند ولی آنماهرخ در پرده مستور ز لعلش بوسهئی میخواستم گفت نباید داد شیرینی برنجور از آن خواجو بیاقوتش کند میل که دایم آب خواهد طبع محرور