خواجوی کرمانی (غزلیات)/بی گلبن وصلت بگلستان نتوان بود
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (بی گلبن وصلت بگلستان نتوان بود) از خواجوی کرمانی |
' |
بی گلبن وصلت بگلستان نتوان بود بی شمع جمالت بشبستان نتوان بود ای یار عزیز ار نبود طلعت یوسف با مملکت مصر به زندان نتوان بود در ظلمت اگر صحبت خضرت ندهد دست موقوف لب چشمهی حیوان نتوان بود دریاب که سیلاب سرشکم بشد از سر پیوسته چنین غرقهی طوفان نتوان بود بی رایحهی زلف تودر فصل بهاران از باد هوا خادم ریحان نتوان بود ور در سرآن زلف پریشان رودم دل از بهر دل خسته پریشان نتوان بود خاموش نشاید شدن از نالهی شبگیر زیرا که کم از مرغ خوش الحان نتوان بود صوفی اگر از می نشکیبد چه توان کرد با ساغر می منکر مستان نتوان بود تا خرقه بخون دل پیمانه نشوئی با پیر مغان بر سر پیمان نتوان بود خواجو چه نشینی که گر ایوب صبوری چندین همه در محنت کرمان نتوان بود رو ساز سفر ساز که از آرزوی گنج بی برگ درین منزل ویران نتوان بود