خواجوی کرمانی (غزلیات)/سپیدهدم که صبا بر چمن گذر میکرد
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (سپیدهدم که صبا بر چمن گذر میکرد) از خواجوی کرمانی |
' |
سپیدهدم که صبا بر چمن گذر میکرد دل مرا ز گلستان جان خبر میکرد چو غنچه از لب آن سیمبر سخن میگفت دهان غنچه پر از خردههای زر میکرد اگر ز نرگس مستش چمن نشان میداد دلم بدیدهی حسرت درو نظر میکرد تذرو جان من از آشیان برون میشد چو گوش بر سخن بلبل سحر میکرد شکوفه بهر تماشای باغ عارض دوست سر از دریچهی چوبین شاخ بر میکرد کمان ابروی آن مه چو یاد میکردم خدنگ آه من از آسمان گذر میکرد فلک بیاد تن سیمگون مهرویان درست روی من از مهر دل چو زر میکرد سحر که شاهد خاور نقاب بر میداشت حدیث روی تو ناهید با قمر میکرد ز شوق لعل تو هر لحظه مردم چشمم لب پیاله بخوناب دیده تر میکرد دبیر از آن لب شیرین حکایتی میراند دهان تنگ قلم را پر از شکر میکرد روان خستهی خواجو ز شهر بند وجود بعزم ملک عدم دمبدم سفر میکرد