خواجوی کرمانی (غزلیات)/ترا که نرگس مخمور و زلف مهپوشست
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (ترا که نرگس مخمور و زلف مهپوشست) از خواجوی کرمانی |
' |
ترا که نرگس مخمور و زلف مهپوشست وفا و عهد قدیمت مگر فراموشست ز شور زلف تو دوشم شبی دراز گذشت اگر چه زلف سیاهت زیادت از دوشست بقصد خون دل من کمان ابرو را کشیده چشم تو پیوسته تا بناگوشست ز تیره غمزهی عاشق کش تو ایمن نیست و گرنه هندوی زلفت چرا زره پوشست کنار سبزهی سیراب و طرف جوی مجوی ترا که سبزه براطراف چشمهی نوشست چگونه گوش توان کرد پند صاحب هوش مرا که قول مغنی هنوز در گوشست حدیث حسن بهاران ز هوشیاران پرس چرا که بلبل بیچاره مست و مدهوشست زبان سوسن آزاد بین که هست دراز ولیک برخی آزادهئی که خاموشست دو چشم آهوی شیرافکنش نگر خواجو که همچو بخت تو در عین خواب خرگوشست