عطار (غزلیات)/زلف به انگشت پریشان مکن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (زلف به انگشت پریشان مکن) از عطار |
' |
زلف به انگشت پریشان مکن روی بدان خوبی پنهان مکن طرهی مشکین سیه رنگ را سایهی خورشید درافشان مکن از سر بیداد سر سروران در سر آن سرو خرامان مکن عاشق دل سوخته را دست گیر جان و دلم بی سر و سامان مکن چون بر ما آمدهای یک زمان حال دل خسته پریشان مکن در بر ما یک نفس آرام گیر از بر ما قصد شبستان مکن بی رخ خود عالم همچون بهشت بر من دل سوخته زندان مکن بر تو چو عطار جفایی نکرد آنچه ز تو آن نسزد آن مکن