عطار (غزلیات)/محلم نیست که خورشید جمالت بینم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (محلم نیست که خورشید جمالت بینم) از عطار |
' |
محلم نیست که خورشید جمالت بینم بو که باری اثر عکس خیالت بینم کاشکی خاک رهت سرمهی چشمم بودی که ندانم که دمی گرد وصالت بینم صد هزاران دل کامل شده در کوی امید خاک بوس در و درگاه جلالت بینم همچو پروانه پر و بال زنم در غم تو گر شبی پرتو آن شمع جمالت بینم جگرم خون شد از اندیشهی آن تا پس ازین جان و دل خون شود و من به چه حالت بینم تو مرا دم به دم اندر غم خود میبینی من زهی دولت اگر سال به سالت بینم خاک پای تو شدم خون دلم پاک مریز نی بخور خون دل من که حلات بینم گر دهد شرح غمت خاطر عطار بسی نشوم هیچ ملول و نه ملالت بینم