عطار (غزلیات)/خویش را چند ز اندیشه به سر گردانم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (خویش را چند ز اندیشه به سر گردانم) از عطار |
' |
خویش را چند ز اندیشه به سر گردانم وز تحیر دل خود زیر و زبر گردانم دل من سوختهی حیرت گوناگون است تا کی از فکرت خود سوختهتر گردانم چون درین راه به یک موی خطر نیست مرا پس چرا خاطر خود گرد خطر گردانم می نیاید ز جهان هم نفسی در نظرم گرچه بسیار ز هر سوی نظر گردانم چون ز دلتنگی و غم در جگرم آب نماند چند بر چهره ز غم خون جگر گردانم نیست در مذهب من هیچ به از تنهایی گر بسی بنگرم و مسله برگردانم نان خشکم بود و گر به تکلف بزیم از دو چشم آب برو ریزم و تر گردانم آری ای دوست بجز دانهی خود نتوان خورد خویش را فیالمثل ار مرغ بپر گردانم تا کی از غصه و غم غصه و غم ای عطار سر فرو پوش که سرگشته و سرگردانم